روباهی که در مرغداری، کار میکرد!
روباه، کارشو خیلی خوب، بلد بود؛ سگای نگهبان مرغداری که از همون اول هم، میانه همچین خوب و خوشی هم با روباه نداشتن، حتی اونا هم، روباهو قبول داشتن.
- روباهه، چندین سال بود هر نصف شبی و هر آخر هفتهای، به طور مرتب، این کارو با ظرافت تمام انجام میداده و چون مرغداری هم به روش سنتی اداره میشده و هیچ کنترلی هم نمیشده و از طرفی دیگه، چون مرغو خروسا هم، آمار دقیقی نداشتن و از همه مهمتر، چون همه هم بهش اعتماد کرده بودن، واسه همین هم، روباهه چندین سال بود دستش رو نشده بود؛ روباهه، توی اون چند سال خدمت در مرغداری، با بیرون و با دوستانش مرتب در تماس بوده؛ به اونا پیغام میفرستاده و مرتب جلساتی رو با اونا برگزار میکرده.
روباه، نظر مدیر مرغداری رو جلب کرده بود؛ او توانسته بود با نشون دادن خودش به عنوان یک روباه کاملاً پاک! و گیاهخوار، توی مرغداری کار کنه؛ کار روباه، جمعآوری و چیدن تخم مرغا و آب و دون دادن به اونا بود؛ هم مدیر کارگاه و هم مرغ و خروسا، ازش راضی بودن.
روباه، کارشو خیلی خوب، بلد بود؛ سگای نگهبان مرغداری که از همون اول هم، میانه همچین خوب و خوشی هم با روباه نداشتن، حتی اونا هم، روباهو قبول داشتن. مسؤول مرغداری، از غذایی که خودش میخورد، به روباهه میداد و روباه راضی بود از این وضعیت.
اونا سالهای خوب و خوشی رو باهم میگذروندن. توی اون چندین سال، هیچکدوم از اونا، چه مدیر مرغداری و چه سگای نگهبان و چه حتی خود مرغ و خروسا، نفهمیده بودن و خبر نداشتن که روباهه، هرشب، یه وعده غذایی پنهان و منظمی رو واسه خودش تنظیم و تعریف کرده بوده و در ساعت بهخصوصی از شب، یه مرغ چاق و چلهای رو سوا و خفه میکرده و یه مرغی رو هم آخر هفته، زندهزنده میبرده به خونهاش.
روباهه، چندین سال بود هر نصف شبی و هر آخر هفتهای، به طور مرتب، این کارو با ظرافت تمام انجام میداده و چون مرغداری هم به روش سنتی اداره میشده و هیچ کنترلی هم نمیشده و از طرفی دیگه، چون مرغو خروسا هم، آمار دقیقی نداشتن و از همه مهمتر، چون همه هم بهش اعتماد کرده بودن، واسه همین هم، روباهه چندین سال بود دستش رو نشده بود؛ روباهه، توی اون چند سال خدمت در مرغداری، با بیرون و با دوستانش مرتب در تماس بوده؛ به اونا پیغام میفرستاده و مرتب جلساتی رو با اونا برگزار میکرده.
روباه، توی اون مدت، تونسته بوده واسه خودش هم، یه مرغداری مجزا و مدرنی رو دست و پا کنه؛ اشتغالزایی ایجاد کنه و چندتا روباه رو هم به کار بگیره. آخر هفته که میشد، روباه به مرغداری خودش سرکشی میکرده و به کارای مرغداری خودش، نظارت و رسیدگی میکرده؛ سالن مرغداری روباه، برخلاف مرغداری صاحبکارش، دوربین مداربسته هم داشته و او میتونسته آخر هفته، فیلم دقیق کارگاهشو هم ببینه و چک کنه آمار دقیق مرغ و جوجهها و حتی تخم مرغارو.
در یکی از همون آخر هفتهها که روباهه میخواسته از در اصلی خارج بشه، یکی از سگای تیزهوش مرغداری که چندین بار هم بهش شک کرده بوده، پر سفیدی رو میبینه که از ساک روباه بیرون زده؛ سگ میبینه و متوجه میشه که چهطور کیفه داره تکون میخورده اما به روباه چیزی نمیگه و جلوشو نمیگیره؛ ناگزیر میره پیش صاحب مرغداری و موضوع رو توضیح میده بهش و ازش اجازه میگیره تا مدتی روباه رو تحت نظر بگیره و تعقیبش کنه و یه گزارشی ازش بیاره.
سگ به صاحب مرغداری توضیح میده و بهش میگه که چهطور آخر هر هفته، بوی مرغ زندهای رو از بدن روباهه که میخواسته از در اصلی خارج بشه، احساس میکرده اما تصور میکرده چون سروکارش با مرغاست، خیلی طبیعی باشه این وضعیت ولی اون هفته که پر سفیدی رو دیده و وقتی حرکتی رو توی کیف روباه احساس کرده، شکش دیگه به یقین تبدیل شده و مطمئن شده که مرغ یا خروسی داخل کیفه که داره تقلاّ میکنه. مرغداره که خیلی تعجب کرده بوده از اون وضعیت، درخواست سگ نگهبان رو قبول میکنه و بهش مأموریت میده تا خیلی با دقت و به طور نامحسوس، بررسی کنه این موضوع رو.
سگه هفته بعد بدون اینکه روباه متوجه حضورش بشه، دنبالش راه میافته؛ سگ میره و یه گزارش مستندی رو از محل زندگی و همچنین محل کارگاه روباهه واسه مرغداره آماده میکنه و میآره؛ مرغداره وقتی گزارش مکتوب رو میبینه، خیلی تعجب میکنه و خیلی از موضوعات براش آشکار میشه.
در نهایت، مسؤول مرغداری روباه رو محترمانه از کارش برکنار میکنه و ضمن تقدیر و تشکر! از خدمات و وفاداریهای چندین سالهاش، اونو میفرسته به یک گلخانه تا از اون به بعد اونجا کار کنه.
صاحب مرغداری، ضمن تسلیم ابلاغ کتبی به آقا روباهه بهش میگه: روباه جان احساسات تو، قابل تقدیره؛ تو احساسات پاک و لطیفی داشتی و داری؛ تو گلارو خیلی دوست داشتی؛ به خاطر همین هم میفرستم بری گلوخونه تا از این به بعد به گلا هم برسی؛ با اینکه میدونم تو خودت گیاخوار هستی و گوشت برای تو کاملاً بیمعنی است و این موضوع برای همه ما کاملاً اثبات شده است ولی به دلیل اعتماد و اطمینانی که بهت دارم، گلارو از این به بعد به تو میسپارم و امیدوارم همانطوری که این مدت را صادقانه به مرغا میرسیدی و مواظب اونا بودی، به گلای آن گلخونه هم برسی؛ امیدوارم روزای خوب و خوشی را با فیکوس، بگونیا، بنجامین، کاکتوسها، دیفنباخیا، یوکا و سایر دوستانمون در اونجا سپری کنی؛ یه موقع هم خواستی بیرون از اونجا واسه خودت هم یه گلخونهای داشته باشی که این کارت البته مسبوق به سابقه هم است، به خودم بگو؛ کمکت میکنم؛ ضمناً، از شما میخواهم با مراجعه به یکی از دفترخانههای اسناد رسمی، یه تعهد خدمت بیستسالهای را هم امضاء و تعهد کنی و یک نسخهاش را برای من بیاری.
متن ابلاغ جدید روباه که همراه آن، یک کارت هدیه با تصویر خروس و یک تقدیرنامه هم بوده، به این شرح بوده است:
جناب آقای روباه روباهیان
نظر به دلسوزی مفرط و تجارب و عملکرد مثبت و صادقانه و زحمات شبانهروزی و اثرگذار جنابعالی در مدت خدمت در این مرغداری و حفظ و حراست از حقوق مرغان و خروسان، بدینوسیله شما را به عنوان مدیرکل گلخانه تحت تکفل این شرکت، منصوب میکنم. ضروری است با سرلوحه قراردادن راهبرد تفکر و تلاش در انجام امور محوله و با بهکارگیری نیروهای کاردان، دلسوز و کارآمد و با سازماندهی متفکرانه و هوشمندانه تمام امکانات و منابع در اختیار به همراه برنامهریزی اصولی و هدفمند، نسبت به انجام وظایفی که به عهدهتان محول میشود، مجدانه کوشش نمایید تا در مسؤولیت جدید نیز همچون گذشته، منشأی خدمات ارزنده بوده باشید.