خیانت در امانت
گفت: «مثل اینکه باز هم، کتابای فلسفیِ خارج از فهمت، خوندهای و دوباره، قاطی کردهای.»
- برگشت، بهم گفت: کتابارو داده! به یهنفر دیگه و اون هم، دیگه اینجا نیست؛ استاد دانشگاهه و شخص مهم و محترمیه! و نمیشه دیگه مطرحش کرد! و ازش گرفت! و از این حرفا؛ بعدش هم گفت اگه بخوام، میتونه عین همون کتابارو برام سفارش بده، بیارن.
سوغات من، از اون کشور خارجی، اینا بود: یه وسیله موسیقی، یه کلاه و سهتا کتاب که تصمیم داشتم ترجمهاشون کنم و به فارسی، برگردونمشون؛ بدم بره زیر چاپ.
رفیق چندین سالهام که یهوقتی هم، باهم همکلاس بودیم، وقتی اونارو دید، گفت: از وسیله موسیقی و کلاه، خوشش اومده و مشتریشه؛ وقتی کتابارو دید، گفت: اونارو نمیخواد بخره اما میخواد دو، سه روزی، پیشش باشه؛ نگاش میکنه و برمیگردونه؛ من هم گفتم: باشه و قبول کردم.
از این موضوع، نزدیک به دو سالی گذشت و اون، نهتنها، پول وسایلی رو که ازم گرفته بود، پرداخت نکرد، بلکه کتابارو هم که خیلی واسم، ارزش داشتن و برا پیدا کردنشون، وقت گذاشته بودم، پس نداد.
یهروز، بهش گفتم: کلاهمو که ورداشتی! خوُب اون وسیله موسیقی هم، مال خودت؛ کتابامو البته اگه تا حالا خوندیش! برگردون بهم لطفاً.
برگشت، بهم گفت: کتابارو داده! به یهنفر دیگه و اون هم، دیگه اینجا نیست؛ استاد دانشگاهه و شخص مهم و محترمیه! و نمیشه دیگه مطرحش کرد! و ازش گرفت! و از این حرفا؛ بعدش هم گفت اگه بخوام، میتونه عین همون کتابارو برام سفارش بده، بیارن.
میدونستم تعارف میکنه و نمیتونه تهیهاش کنه. بهش گفتم: «نه؛ ممنونم ازت و دستت، درد نکنه!» اینجوری شد که دوستی من و اون، به خاطر خیانت در امانت، بههم خورد.
همین تازگیا، یه دوست عزیز و بزرگواری، کتابی رو ازم درخواست کرد تا به امانت ببره؛ میگفت توی کتابفروشیا، پیداش نکرده؛ کتابخونهها هم که نمیدن؛ میگن: «همونجا باید بشینی؛ بخونی.» و اینجوری، راحت نیست.
گفتم: نه عزیزم؛ من نمیخوام تورو از دست بدم؛ تازه، کتاب است؛ نه جان است که آسان بتوان داد. دوستم، مات و مبهوت مونده بود که من چی دارم میگم؟!
گفت: «مثل اینکه باز هم، کتابای فلسفیِ خارج از فهمت، خوندهای و دوباره، قاطی کردهای.»
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم