بازتعریف واژههای «بیکفایت» و «باکفایت»
- تو «باکفایت» بودی که در ساعات نزدیک به ظهر، از کاخ سازمانی، به اداره تشریف میآوردی و من، «بیکفایت» بودم که هرروز، نیم ساعت هم زودتر از زمان قانونی شروع اداره، به اداره میآمدم و جالب اینجاست که در آخرسر هم، به هنگام جمع زدن، ساعات اضافهکاری شما، به صورت حیرتآور و سحرآمیزی، بیشتر از من و امثال من میشد که اینها، همه از «کفایت» تو و از «بیکفایتی» من و امثال من است.
محمدرضا باقرپور
چندسال پیش، برای یک مدیرکلی در استان آذربایجان شرقی، واژه «بیکفایت» را اطلاق کردم؛ پرونده، با عنوان توهین به یک مقام ارشد اداری، به هیأت رسیدگی به تخلفات اداری وقت در مرکز، ارجاع شد.
بعد از کلی بررسی، رد و بدل شدن مکاتبات و دعوت حضوری و متعاقباً، حضور اینجانب در جلسهای با اعضای هیأت مربوط و ارائه توضیحات و دفاع حضوری، درنهایت، حکم برائت صادر شد؛ چراکه اعضای هیأت رسیدگی به تخلفات اداری، واژه «بیکفایت» را، مصداق توهین یا هتک حرمت ندانستند و بدینترتیب، ختم جلسه را اعلام کردند؛ من هم البته، درحقیقت، قصدم از به کار بردن این واژه برای این مدیر، توهین یا بیاحترامی نبوده و اطلاق چنین عنوانی، درواقع، استنتاج و استنباط خودم بوده که میخواستم بگویم: «توی مدیر، از نظر من و به این دلایل مستند، «کفایت» لازم و کافی را در این جایگاهی که قرار گرفتهای، نداری و از عهده آن، برنمیآیی.»؛ فقط، همین و این توضیح را، هم به صورت مکتوب و هم، به صورت حضوری و شفاهی، در اختیار هیأت مزبور هم قرار دادم.
بعد از مدت خیلی کوتاهی، آن مدیرکل «بیکفایت» را از مدیریت، برکنار کردند؛ قبل از برکناری ایشان که هرهفته، همراه با ارائه تعدادی از مصادیق «بیکفایتیهای» ایشان، به صورت تماس تلفنی، پیگیر جدی تخلفات، اهمالکاریها، عدم شفافسازیها و بیپاسخیهای وی از وزارتخانه بودم، در آخرین تماسم، از دفتر وزیر، گفتند: «بس است دیگر؛ چهقدر مکاتبه میکنید و چهقدر تماس میگیرید شما؟! وزیر اکنون، دیگر خودشان، به این نتیجه رسیدهاند که مدیر را باید بردارند؛ دیگر شما هم مکاتبه نکنید.» که اینطوری شد که من هم مکاتباتم را قطع کردم.
الان، بعد از گذشت چندین سال، میبینم آن مدیرکل، آنچنان هم «بیکفایتِ بیکفایت» نبوده؛ شاید هم در قاموس چنین مدیرانی، من و امثال من، «بیکفایت» بودهایم! نه ایشان و امثال ایشان؛ آری، من «بیکفایت» بودهام که اهدای هدیه یا درواقع رشوه در قالب یک باب مغازه از سوی یکی از واحدهای صنفی تحت پوشش اداره در یکی از پاساژهای استان را، قبول نکردم.
من «بیکفایت» بودم که برای خودم، حتی یکی از آن دهها مجوز نان و آبداری را که ادارهمان صادر میکرد و برای من هم خیلی راحت بود اخذش مثل بیشتر همکارانم، اقدام نکردم؛ من «بیکفایت» بودم که در طول خدمتم، با هیچیک از مؤسسات و واحدهای صنفی مجوزدار از اداره کل متبوعم، کار مشترک مالیِ حتی حلال هم انجام ندادم؛ من «بیکفایت» بودم که وقتی یکی از مجموعههای تحت نظارت اداری، به نمایندگی از صنوف مربوط، پیشنهاد داد تا مشترکاً، یک ماشین سواری مدلبالا بخرند و در اختیارم بگذارند، با عتاب شدید بنده، مواجه شدند.
من «بیکفایت» بودم که قطعهزمین پیشنهادی از سوی یکی از واحدهای تحت پوشش را که از یکی از جاهای خوب همین تبریز بود، قبول نکردم و چهقدر هم طرف، پیگیر بود و اصرار میورزید! من، «بیکفایتیهای» متنوع، زیاد و بزرگتر از اینها هم داشتهام در طول خدمتم.
من، «بیکفایت» بودم که در هیچیک از واحدهای صنفی زیرنظر اداره، سهیم نشدم؛ من «بیکفایت» بودم که هنوز هم که هنوز است، حتی یک آپارتمان فسقلی سی، چهل متری در شهر محل خدمتم، ندارم و درعوض، آن مدیرکل، برخلاف نظر بنده که به «بیکفایتی»، متهمش کرده بودم و به خاطر همین اعلام صریح همین اتهام و برچسب، مبنی بر «بیکفایتی» ایشان، به هیأت تخلفات اداری هم معرفی شده بودم، جزو «باکفایتترین» مدیران دوران خودش بوده! که اگر «باکفایت» نمیبود، اکنون در چندینجای مرکز استان، صاحب چندقطعه زمینهایی که الان دیگر میلیاردی شدهاند، نمیشد.
اگر او «بیکفایت» بود، با وجود داشتن خانه شخصی، از ابتدای جلوس در میز و تخت مدیریت، در خانه سازمانی یا در واقع کاخ سازمانی اداره که صرفاً برای وزیر و همراهان وی و همچنین برای سایر میهمانهای بروناستانی و مسؤولان ارشد وزارتخانه یا سایر دستگاههای دولتی، تدارک دیده شده است، مستقر و مستأجر که نه، بلکه صاحبخانه نمیشد و میهمانی نمیداد که حتی بعد از برکناری از مدیریت هم، چندینماه، جا خشک کرد و بیرون نیامد! که چنین مدیرانی را اصولاً باید با جرثقیل، حرکتشان داد.
اگر او «بیکفایت» میبود، اضافهکاریهای میلیونی و چندینبرابری کارمندان معمولی، دریافت نمیکرد؛ تو، «باکفایت» بودی که برای رفتن به دنبال حتی کارهای شخصیات در استانی دیگر، با هزینه و به حساب اداره، بلیط هواپیما میگرفتند و در کنارش، مأموریت اداری هم رد میشد برایت تا پولی هم از قِبَل آن، دریافت کنی.تو «باکفایت» بودی که اراده کردی و توانستی برای خودت و خانوادهات، حتی برای مسیرهای کوتاه داخل شهری هم، علاوه بر استفاده از خودروهای اداری که شبانهروزی در اختیارتان و در خدمتتان بود، تاکسیتلفنی ثابت هم در اختیار داشته باشی و من، «بیکفایت» بودم که برای حضور در جلسات حتی مهم استانی هم، یک مسیری را با اتوبوس خط واحد میرفتم.
تو «باکفایت» بودی که در ساعات نزدیک به ظهر، از کاخ سازمانی، به اداره تشریف میآوردی و من، «بیکفایت» بودم که هرروز، نیم ساعت هم زودتر از زمان قانونی شروع اداره، به اداره میآمدم و جالب اینجاست که در آخرسر هم، به هنگام جمع زدن، ساعات اضافهکاری شما، به صورت حیرتآور و سحرآمیزی، بیشتر از من و امثال من میشد که اینها، همه از «کفایت» تو و از «بیکفایتی» من و امثال من است.
اگر تو «بیکفایت» میبودی، اکنون سواری شاسیبلند، زیر پایت نبود؛ باغ نداشتی و … آری در یک سیستم معیوب و ناکارآمد، من و امثال من، به «بیکفایتی» محکومیم؛ نه توی مدیرکل. به نظر من، معنا و مفهوم واقعی «بیکفایتی» و «باکفایتی» را باید در سیستمی که در آن قرار میگیریم، جستجو و تعریف کنیم. من، «بیکفایت» بودم که وقتی مدیران چند واحد صنفی مختلف و مرتبط با محل کارم، خواستند طوماری در حمایت از شخص من، برای ارتقای پست اداریام تنطیم و امضاء کنند و به وزیر و استاندار و چندجای دیگر ارائه و ارسال کنند، بسی تشکر کردم از این حسنظنشان اما مانع شدم و گفتم وزیر و استاندار و اداره، خودش باید به این تشخیص برسد اما تو «باکفایت» بودی که همیشه و از ابتداء، در حال رایزنی و آویزان شدن از این مسؤول و آن مسؤول، از این نماینده و از آن نماینده مجلس بودی تا بلکه بتوانی چند روزی را بیشتر در روی صندلی ریاستی که با چه تلاشی هم به دستش آورده بودی و با چه ترفندها و تطمیعهایی حفظش کرده بودی، دوام بیاوری.
آقای مدیرکل، از اینکه به جنابعالی، تهمت و برچسب «بیکفایتی» زده بودم، هماینک، به احترامت و به یادت و به خاطر آنهمه «باکفایتیهای» دوران مدیریتیات در یک سیستم معیوب و ناکارآمد اداری که اجازه داد این اعمال را انجام دهی، میایستم و عمیقاً و از صمیم قلب، پوزش میطلبم و حرفم را کاملاً پس میگیرم.
من اکنون، با تمام وجودم، اعتراف میکنم که تو، جزو «باکفایتترین» مدیران کل این زمانه، بودهای و من، هنوز هم که هنوز است، اسیر «بیکفایتیها» و دستوپاچلفتیهای اداری خودم هستم و به دنبال آن، متحمل و درگیر مذمّت برخی نزدیکان، آشنایان، دوستان و حتی همکاران خودم شدهام که میگویند: تو میتوانستی زندگی خوبی داشته باشی و دست چندنفر را هم بگیری در این وسط؛ اما من اصلاً پشیمان نیستم به خاطر اینهمه «بیکفایتیهایم» و «بیکفایتیهای» اینشکلی را دوست دارم؛ امروز، در همین سرزمین، انسانهای «بیکفایتی» مثل من، زیاد هستند و البته، خیلیهای دیگر هم مثل تو، «باکفایت» هستند که با این «باکفایتیهایشان»، حسابی کمر مردم و دستگاههای دولتی و غیردولتی را شکستهاند؛ اما من هنوز هم، دقیقاً پاسخ این سؤالم را پیدا نکردهام؛ اینکه چرا اغلب مردان «بیکفایت» زمانهام، معمولاً به انواع مدیران، تبدیل میشوند؟! همانهایی که در هر دولتی هم، عنوان مسؤولیت را میگیرند اما مسؤولیت نمیپذیرند.