کلانتری
- داستانک
راهاندازی رستوران، با پول شبههناک تکدّیگری
چند روز دیگه، ما موندیم؛ حسابی گشتیم و هر روز هم، کباب خوردیم؛ خیلی خوش گذشت. بعد جمعاً ده روز،…
بیشتر بخوانید » - ویژه اسلاید
برشی نازک و خیلی کوچک، از ماجرای کفش و لباسهای من
قبلاً، وقتی روی کفشم، یه گرد و خاک مختصری میافتاد، در وسط پیادهرو هم که میبودم، خم میشدم و با…
بیشتر بخوانید »