روز جراحت علی و عدالت
روزی، فرا میرسد که بشر، برای رهایی از تنهایی، برای رهایی از بدبختی و پوچی، چارهای نمییابد مگر با عمل به گفتار حضرت علی
- آنلحظه، کوفه غمگینانهترین صبح را داشت؛ همانزمان که روحی بزرگ، در سکوت کوفیان بیوفا، خواست تا از تنهایی، دربیاید و برای همیشه، به پرواز درآید؛ شاید آنروز، مرغابیان هم، غمگینانهترین آوازها را میخواندند؛ گویا زمین هم، از این فاجعه تلخ، به خود لرزیده بود؛ گویا ستونهای مسجد کوفه هم، مرثیه سرمیدادند.
اینروزها، باغهای انسانیت، تشنه و تشنهتر میشوند؛ اینروزها، روز جراحت علی است؛ روز فرود شمشیر، نه فقط بر فرق یک انسان که بر پیکر تمام انسانیت؛ روز جراحت عدالت است؛ روز جراحت یاور انسان، گنجینه اسرار، حیدر کرّار، کاتب وحی، حافظ قرآن، یاور مظلومان، فاتح خیبر، نفس پیامبر، همدم نخلستان نزدیک مدینه، جاذب و دافع، مهربان و خشمگین، سوره فتحالمبین، سنگ حادثه، خوابیده در تخت نبی، معلم اخلاق، قرآن ناطق، حافظ علم لدنی، مخزن علوم، صدیق اکبر، فاروق اعظم، استوارترین در جهاد با مشرکان، فداکار در حد اعلا، نهجالبلاغهاش، زیباترین و پرمعناترین متن عرب، جامع اضداد، فصیح در سخن گفتن، قویترین در برابر ناملایمات، شمشیرزننده در بیست و شش غزوه از غزوات پیامبر، پرچمدار پیامبر، بهویژه در جنگ خیبر، کسی که در جنگ احد، آنزمان که همه گریختند، پروانهوار دور شمع وجود پیامبر میگشت و او را محافظت مینمود.
در جنگ خندق، به مبارزهطلبی عمربن عبدود، آن ابرمرد که مظهر کامل شرک و کفر بود، کسی جواب نداد جز تو؛ تو در نخلستانهای اطراف مدینه، میگریستی اما نه به خاطر خلافتت، مقام و ثروت و یا فدک، آن هدیه پیامبر به حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ گریستی بهخاطر تنهاییات؛ تنهایی یک انسان.
علی جان، مولای ما، نام تو در یاد ماست. در فراقت، دلها، سوکها میکنند؛ اشکها، از چشمها روان میشوند.
یا علی مگر میشود در آبها، حتی ماهیان و در آسمانها، حوریان و در زمین، این باقیان، هر شبانگاهان شفق، بعدِ صبح فلق، نام تو را از یاد برند؟ یا علی، ما هستیم در محیط نام تو؛ نام تو، قله ایمان و عدالت است.
یا علی، فخرآوری است آنکه باشد در رکاب پای تو. ای که به گفته پیامبر، برتر است ارزش ضربتی که در جنگ خندق، بر دشمن فرود آوردی، از عبادات همه جهانیان.
ای که دست برادرت را، به خاطر درخواست سکّهای از بیتالمال، داغ زدی. ای که با قدرت الهی، دروازه خیبر، به دستت باز شد. روح تنهایت، در دنیایی که با آن بیگانه است، مینالد؛ به خاطر انسان بودنش به تمامی معنا. ای که موقعیتت نسبت به پیامبر، مثل موقعیت هارون، نسبت به موسی است.
ای که در سرزمین غدیر و در جمع هشتادهزارنفری، پیامبر بشارت داد که آنروز، خداوند دین خود را تکمیل نمود و نعمتش را به تمامی، ارزانی داشت.
ای که تنها بهخاطر حفظ اسلام، به هنگام سکوت و رنجوری بیست و پنج سالهات، بر خویشتن مسلط شدی. عبادتت، چنان بود که امام سجاد، عبادتش را، تهجد شگفتانگیزش را، در برابر عبادت تو، ناچیز میداند.
ای علی، هرچه قدر هم، علم در میان افراد بشری، پیشرفت کند، فضل و بزرگواری تو، بیشتر هویدا میشود.
روزی، فرا میرسد که بشر، برای رهایی از تنهایی، رهایی از بدبختی و پوچی، چارهای نمییابد؛ مگر با عمل به گفتار تو. یا علی، تو همانی که همه دشمنیها را به جان و دل خریدی؛ چون غم محرومان را به دل داشتی. یا علی نعلینت را خود وصله میزدی و دنیا و قدرت را، از آن بیارزشتر میشمردی.
محراب شهادت علی، جایی هست که مهر قطام، همان زیباترین دختر کوفه، نهتنها شیعه را، که انسانیت را برای همیشه، عزادار کرده است؛ چه مهر گرانبها و سنگینی؛ چه کسی، این مهر سنگین را میپردازد؟ جز شقیترین مردم و او کسی نبوده است جز عبدالرحمان بن ملجم مرادی از خوارج؛ از همانهایی که از عبادت، پیشانیشان، مثل زانوی شتر، پینه بسته بوده؛ از همانهایی که از دین اسلام، تعریف دیگری داشتند.
یا علی، آنشب که افطار را مهمان دخترت، ام کلثوم بودی، بیشتر به آسمان نگاه میکردی و با دقت، ستارهها را مینگریستی؛ کسی چه میداند؟ شاید هم، دیگر از زمینیان، خسته شده بودی؛ فقط خدا میداند چه حالی و چه حالتی داشتی؛ وقتی آنشب، به پایان میرسد، در تاریکی سحر، برای ادای نماز صبح، به سوی مسجد، حرکت نمودی؛ آن مرغابیایی که خانه بودند، از پیات آمدند و به جامهات درآویختند تا بلکه نگذارند بروی اما نه آنها و نه هیچکس دیگری، نمیتوانستند در آنموقع، تو را مانع شوند؛ صبح روز نوزدهم ماه رمضان بود؛ وارد مسجد شدی و به نماز ایستادی؛ تکبیر گفتی؛ پس از قرائت، وقتی به سجده رفتی، ابن ملجم مرادی، در حالی که دیوانهوار، فریاد میزد: لله الحکم لا لک یا علی، با شمشیر زهرآلودی، ضربتی بر سر مبارکت فرود آورد و از قضا، این ضربه به محلی اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود؛ فرقت تا پیشانی، میشکافد؛ خون در محراب، از سر مبارکت جاری میشود و محاسن شریفت را رنگین میکند؛ در آنحال، به جای هرگونه استمدادی، با یکدنیا عزت و افتخار، فرمودید: فزت و رب الکعبه.
همانلحظه، حضرت جبرئیل سلام الله علیه فریاد میکند و میگوید: به الله سوگند، پایههای هدایت فرو ریخت؛ به الله سوگند، ستارههای آسمان و نشانههای تقوا تیره شد؛ به الله سوگند، ریسمان محکم حق، گسسته شد و پسر عم محمد مصطفی، به قتل رسید؛ علی مرتضی، جانشین برگزیده و سرور اوصیا، به شهادت رسید.
آنلحظه، کوفه غمگینانهترین صبح را به خودش داشت؛ همانزمان که روحی بزرگ، در سکوت کوفیان بیوفا، میخواست از تنهایی دربیاید و برای همیشه، به پرواز درآید؛ شاید آنروز، مرغابیان هم غمگینانهترین آوازها را میخواندند؛ گویا زمین هم از این فاجعه تلخ، به خود لرزیده بود؛ گویا، ستونهای مسجد کوفه هم، مرثیه سرمیدادند.
امیرالمؤمنین، حضرت امام علی علیهالسلام، دو روز را زنده ماندند؛ سرانجام، در شب بیست و یکم ماه رمضان، به شهادت رسیدند.
امیرالمؤمنین، حضرت امام علی علیهالسلام، قبل از شهادتشان و در آن فرصتی که داشتند، کاغذ و قلم و دواتی خواستند و وصیتنامهای نوشتند؛ چیزی که حضرت علی علیهالسلام مرقوم فرمودند، گرچه ظاهراً برای حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام بوده، اما درواقع، خطاب به همهمان است؛ همه انسانهای طول تاریخ تا آینده.
این وصیتنامه، در جاهای مختلف و بهاجمال و بهتفصیل، نقل شده؛ در نهجالبلاغه، در ذیل نامه شماره چهل و هفتم نیز آمده که ترجمه آن، عیناً در اینجا، آورده میشود:
شما را به تقوی و ترس از خدا، سفارش میکنم و اینکه دنیا را نخواهید؛ هرچند شما را بجوید و اندوهناک نشوید بر چیزی از دنیا که از شما گرفته شده باشد و راست و درست، سخن بگویید و برای پاداش یافتن، کار نکنید و ستمگر را دشمن و ستمدیده را یار و مددکار باشید.
شما و همه فرزندان و اهل بیتم را که نامهام به او میرسد، سفارش میکنم به تقوی و ترس از خدا و مرتب کردن و به هم پیوستن کارتان و اصلاح زد و خوردی که موجب جدایی بین شما گردد؛ که من از جد شما صلی الله علیه و آله شنیدم میفرمود: اصلاح ذاتالبین، از کلیه نماز و روزه بهتر است.
از خدا بترسید؛ از خدا بترسید درباره یتیمان؛ پس برای دهانشان، نوبت قرار ندهید و در نزد شما، فاسد و تباه نشوند و از خدا بترسید؛ از خدا بترسید درباره همسایگانتان که آنان سفارششده پیغمبرتان هستند؛ همواره درباره ایشان سفارش میفرمود تا گمان کردیم برای آنها، میراث قرار دهد و بترسید از خدا؛ بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل به آن، بر شما پیشی نگیرند و از خدا بترسید؛ از خدا بترسید درباره نماز که ستون دین شما است و از خدا بترسید؛ از خدا بترسید درباره خانه پروردگارتان؛ آن را خالی مگذارید تا زنده هستید که اگر آن رها شود، مهلت داده نمیشوید و از خدا بترسید؛ از خدا بترسید درباره جهاد به داراییها و جانها و زبانهایتان در راه خدا و بر شما باد که باهم، وابستگی و دوستی داشته باشید و به هم ببخشایید و از پشت کردن به یکدیگر و جدایی از هم بترسید.
امر به معروف و نهی از منکر را رها مکنید که بدکردارانتان بر شما مسلط میشوند که پس از آن دعا که میکنید، روا نشود. ای پسران عبدالمطلب، نمیخواهم شما را بیابم که در خونهای مسلمانان فرو روید به بهانه اینکه بگویید امیرالمؤمنین کشته شد؛ امیرالمؤمنین کشته شد؛ بدانید که باید به عوض من، کشته نشود مگر کشندهام. بنگرید هرگاه بر اثر این ضربت او، من مُردم، به عوض آن، ضربتی به او بزنید و باید او مثله نشود که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: از مثله کردن، دوری کنید هرچند به سگ آزاررساننده باشد.
حضرت امام حسن علیهالسلام، بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در خطبهای چنین فرمودند که در جلد دوم تاریخ یعقوبی آمده: امشب، مردی درگذشت که گذشتگان، به حقیقت او نرسیدهاند و آیندگان، مانند او را هرگز نخواهند دید؛ کسی بود که وقتی جنگ میکرد، جبرئیل در راست و میکائیل در چپ او بود. به خدا سوگند، در همان شب، وفات یافت که موسی بن عمران درگذشت و عیسی بن مریم به آسمان برده شد و قرآن نازل شد. بدانید که او طلا و نقرهای از خود به جای نگذاشت؛ الا هفتصد درهم که از مقرری او، پسانداز شده بود و میخواست با آن، برای اهل خانوادهاش خادمی بگیرد.