داستانک

ایستگاه قائم

او همچنان، استوار ایستاده بود و جلو رو نگاه می‌کرد

عید نوروز، در مشهد، داخل قطار شهری، وقتی از بلندگوی قطار، گفته شد: «ایستگاه قائم»، پسربچه تقریباً 12ساله‌ای، سریع از سر جاش بلند شد! و با احترام تمام و صاف، وایستاد! پدرش، از پایین پیرهنش کشید و گفت: «بشین بابا؛ هنوز مونده.»

او، نه تکون خورد و نه اندک‌توجهی کرد! او همچنان، استوار ایستاده بود و جلو رو نگاه می‌کرد. باباش، ظاهراً کمی عصبی شده بود از این رفتار پسرش. بعدِ لحظاتی، نشست؛ روشو کرد به پدرش و بدون هیچ توضیحی، گفت: «حضرت قائم…»

رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن

KUBET