از تهران تا شهرستان
بسیاری از ماها، در سیستم اداری بیمار، باید بیشتر رل بازی کنیم و ظاهرسازی کنیم و کارهایی را که انجام میدهیم و بیشتر از آنچه را هم که انجام میدهیم، بولد کنیم و بتوانیم خوب نمایشش بدهیم
- ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻟﻘﺎﺏ ﻭ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ جعلی ﻭ ﻏﻴﺮﻭاقعی، مانند: دکتر، مهندس، استاد، سرتیپ، سرهنگ، سرگرد، سردار، آیت الله، دانشمند، حاجآقا ﻭ ﺳـﺘﻮﺩﻥ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦ شکلی و با این عناوین، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺷﻜﺎﻝ ظاهری و فرمی ﭼﺎﭘﻠوسی است.
- چاپلوس، در یک جمعی و در یک جلسهای، معمولاً ایدههای درست یا نادرست و بعضاً احمقانه و غیرمنطقی مدیر را با تکان دادن سر و بلهبله گفتن، تأیید میکند و در مقابل منتقدان، با مدیر و عملکردش همراهی میکند.
اول استخدامیام، علیرغم میل باطنیام، به سفارش و امر پدر که در جوامع سنتیای مثل ایران خودمان، از برندگی لازم و کافی! هم برخوردار است و متعاقب آن، با رعایت اصل ادب و اطاعت از پدر، با توجیه و قبول بیاساس خدمت به همشهریان، از تهران، از آن ابرشهر، شهری که دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم، از شهری با مردمانی لارج، از شهری که حوصله آدم هیچوقت هم سرنمیرود، آن مرکز امکانات، آن قبله آمال، آن شهر رسیدن به همه چیز مادی و معنوی که حتی از اشخاص کوچک، اشخاص بزرگی میسازد، از جایی که پدری در زیر پله، تنها با شغل آب میوهگیری، فرزندانش را به درجه استادی دانشگاه میرساند، به شهرستانی که یک مغازه بیشتر داشته باشی یا یک ماشین سواری مدلبالایی سوار بشوی یا احیاناً باغی داشته باشی، حتماً و قطعاً، انگ زیرخاکی پیدا کردن و قاچاق مواد مخدر یا امثال آن را برایت میزنند، به شهرستانی که همه همدیگر را میپایند و حساب و کتاب همدیگر را میکنند؛ جایی که همه نه اما بیشتر مردمان اصیلش، به استانها و کشورهای دیگر، مهاجرت کردهاند تا آن جایی که بعضی وقتها، در کوچه و خیابان، حتی یک همشهری هم پیدا نمیکنی تا با وی خوش و بشی داشته باشی، برگشته بودم؛ استخدامم، هنوز قطعی نشده بود.
در اداره شهرستان بودم که دو نفر از وزارتخانه و از تهران آمده بودند؛ همکاران، میگفتند: «برای بازرسی و ارزیابی عملکرد آمدهاند.» اتاقها را یکییکی سرکشی میکردند و با کارمندان، گفتوگو میکردند؛ وقتی آمدند به اتاقی که من هم در آنجا مستقر بودم، یک نگاهی به روی میز انداختند و پرسیدند: «شما، کاری ندارید؟ چرا شما روی میزتان، چیزی نیست و چرا پروندهای روی میزتان نیست؟! کاری انجام نمیدهید شما؟» گفتم: «معیار کارکرد کارمند از دید شما، تعداد پروندههای روی میز است؟ هرکسی روی میزش، شلوغتر است، پرکارتر است الزاماً به نظرتان؟» از چهرهشان فهمیدم از پاسخ و تحلیل اینگونه من، خوششان نیامده و از جواب بهظاهر سربالایی که یک کارمند تازه استخدامشدهای مثل من داده بود، دلخور شدهاند. من کشوی میزم را باز کردم؛ گفتم: «نگران نباشید! همه وسایل اداریام، اینجا هست؛ از جاسوزنی گرفته تا خود پروندهها و من عادت ندارم پرونده و حتی یک صفحه کاغذ، روی میزم باشد.»
من همانموقع فهمیدم که بسیاری از ماها، در سیستم اداری بیمار، باید بیشتر رل بازی کنیم و ظاهرسازی کنیم و کارهایی را که انجام میدهیم و بیشتر از آنچه را هم که انجام میدهیم، بولد کنیم و بتوانیم خوب نمایشش بدهیم اما هنوز هم که هنوز است، بعد از گذشت چندینسال از آن سالها، روی میز کاری من، شلوغ نیست و البته، سیستم اداری بیمار، تمایلش غیر از این است و بیشتر ماها، به تبع تمایل سازمان و گردانندگان آن، ترجیح میدهیم کاری را که انجام میدهیم، نمایشی باشد. بعدها دیدم و فهمیدم هرکسی نمایشگر خوبی بوده، در چنین سیستم معیوبی، جلو رفته؛ البته مثل جلو رفتن آن خر خراسی که چشمبسته، دور سنگ آسیاب میچرخد و تا آخِر وقت و تا وقتی چشمهایش را باز نکردهاند، فکر میکند راه زیادی رفته و چهبسا، چندینبار هم، به خودش آفرین هم گفته که چهقدر راه رفته! در ایران، در چنین سیستم معیوب و لنگانی، کار کردن و Output ، زیاد اهمیتی ندارد؛ به این دولت و آن دولت هم ربطی ندارد؛ اینجا اولاً باید خوب بتوانی نمایش بدهی و نمایشگر خوب و ماهری بوده باشی و همانکار کوچک و اندک یا بزرگ درست یا غلطی را که انجام دادهای، بتوانی چندینبرابر، بزرگش کنی؛ ثانیاً در جلسات رسمی و یا غیررسمی که حضور داری و احتمالاً فرصتی هم برایت داده میشود، باید بتوانی از وقتت خوب استفاده کنی! و به جای مشغول کردن ذهن و اظهارنظر در مورد موضوع و دستور جلسه، از مدیر و معاونانی که حضور دارند یا ندارند، تشکر و قدردانی بکنی؛ یعنی مثلاً ۱۰دقیقهای را که برایت وقت میدهند، بتوانی حداقل ۷ دقیقهاش را، یعنی ۷۰ درصدش را، به تشکر و قدردانی از مدیر و اذنابش بپردازی؛ چاپلوسی، انواع و اقسامی دارد؛ فقط تعریف و تمجید و تشکر ظاهری و اینجوری نیست؛ بعضاً، شخص متملق، با همسویی و همرأیی با طرف مقابل، میتواند اهدافش را پیش ببرد؛ در همسویی عقاید، فردی که خودش را میخواهد شیرین کند، خودش را همسو و همجهت با نظرات، عقاید، نگرشها و ارزشهای مدیر سازمان، نشان میدهد. همسویی، بر اساس این فرض شکل میگیرد که بیشتر انسانها، افرادی را دوست دارند که دارای ارزشها و عقایدی نظیر خودشان هستند.
تو(توی نوعی) محدود نیستی؛ بر اساس توانایی و استعدادهای بالقوه و داشتهها و آوردههای خودت، میتوانی کارهای زیاد و متنوع دیگری را هم انجام بدهی؛ مثلاً اتاق مدیر که رفتی، میتوانی به هنگام بیرون آمدن، عقبعقب از در، بیرون بیایی یا برای مدیر، درِ آسانسور و درِ ماشین را باز کنی؛ کیف مدیر را برداری؛ کت و شلوارش را برای اتوشویی محلهتان ببری؛ با این بهانه که اتوشویی محلهتان، کارش عالی است یا خودش خواسته و پولش را از قبل، داده یا خواهد داد؛ رایگان نیست که! اگر در شهرستان، باغی داری، میتوانی در زمان برداشت میوه، برای مدیر، از آن خوبهایش، گلچین بکنی و نوبرانه ببری برایش.
اگر در کار لبنیات هستی، میتوانی برای مدیر، سرشیر و ماست چکیده ببری. اگر در کار زنبورداری هستی، میتوانی براش عسل واقعاً طبیعی ببری. در انتصابات و ارتقای یک مدیر یا بازگشت او از سفرهای مختلف داخلی و خارجی، میتوانی بنر بدهی همراه با تصویرش، متنی را چاپ کنند و اینجوری تبریک بگویی برایش و عرض ارادت کنی. خوُب، بنرنویسی هم که الآن دیگر خیلیخیلی مد شده؛ بنرنویسی، تا آنجایی مد شده که کم مانده مستأجر برای صاحبخانهاش، یک بنری بزند با این متن که: بازگشت پیروزمندانه صاحبخانه مقتدر از محل کار به منزل را تبریک عرض میکنیم.
خلاصه اینکه دستت باز است و بسته به توانایی و هنرت! میتوانی خیلی کارها انجام بدهی؛ مثلاً بچهها و عیال محترمه مدیر را به مدرسه، دانشگاه و محل کارشان برسانی؛ تو میتوانی دم در دستشویی، منتظر مدیری که کتکش را به شما سپرده؛ یعنی البته شما کتش را درآوردهای و به امانت گرفتهای، منتظر بمانی؛ در جاهایی که کفشهایش را درمیآورد و میرود داخل، تا بیرون میآید، میتوانی کفشهایش را محافظت کنی و حتی برای کفشهای مدیر در این فاصله زمانی کوتاه یا بلند، واکس بزنی یا در جلساتی که همراه مدیری، زودتر از مدیر بیرون بیایی و کفشهای مدیر را از جاکفشی که به هنگام ورود، خودت آنجا گذاشتهای، اکنون هم برداری و جلویش بگذاری.
تو میتونی به هنگام بیماری مدیر، حتی به دم در منزلش، بروی و گیاهان دارویی تقدیمش کنی؛ کاکوتی، پونه کوهی و آویشن شیرازی. فرد چاپلوس در سازمان، نشانههای زیاد و متنوعی دارد؛ او ممکن است مدیر را در همه جلسات، همراهی کند و دایماً حرف او را تأیید کند.
چاپلوس، در یک جمعی و در یک جلسهای، معمولاً ایدههای درست یا نادرست و بعضاً احمقانه و غیرمنطقی مدیر را با تکان دادن سر و بلهبله گفتن، تأیید میکند و در مقابل منتقدان، با مدیر و عملکردش همراهی میکند. او اشتباههای مدیر را کوچکتر نشان میدهد. برای جوکها و خاطرات بیمزه، بیاساس و بیسروته مدیر که معمولاً هم در همه جلسات، تکرار میشود، با صدای بلند اما کاملاً مصنوعی میخندد و مدیر را تشویق و تأیید میکند.
چاپلوس، بیش از حد، به مدیر نزدیک میشود؛ تا آنجایی که حتی ممکن است وقتی دارد با ایشان حرف میزند و چشمهایش به چندتا تار موی بلند یا کوتاه انسان یا پر مرغ و خروسی در روی کت و پالتوی مدیر میافتد، آن را برمیدارد یا گرد و خاکی را که احتمالاً روی کتف مدیر یا پشتش هست یا نیست!، پاک میکند و میتکوند. خلاصه، او برای اینکه مورد تأیید و پذیرش مقام بالاتر قرار بگیرد، به هر کاری، دست میزند.
او برای گزارش دادن به مقام بالاتر، سعی میکند به جمعآوری اطلاعات در مورد همکاران بپردازد و به مدیر منتقل کند. او، مدیر را همیشه به خاطر ظاهر یا موفقیتش، مورد تحسین قرار میدهد.
فرد چاپلوس، فردی رد که بیشتر میفهمد یا با مدیر در رقیب است یا با مدیر مخالف است و با ایشان زاویه دارد، پیدا و کشف میکند و در پیش مدیر، همهاش از او بدگویی میکند تا مدیر خوشش بیاید. بعضیها، پا را فراتر از این هم، میگذارند و در کنار انواع چاپلوسیها، از فن و هنر دلقکی هم بهرهها میجویند و میبرند و با لودگی، دلقکبازی و مسخرهبازی، چهره و دل مدیر را شاد میکنند و لبخندی را بر لبانش مینشانند. برخی دیگر، همراه با مدیر، به استخر میروند و با ایشان، خلوت میکنند و کیسه و لیف هم برایش میکشند و ضمن کیسهکشی، احتمالاً! حرفهایی اداری و غیراداری هم بین آنها، ردوبدل میشود و چهبسا، همین کارمند زبل و وقتشناس، در اثنای این کیسهکشیدنها، قول مساعد مدیر را هم در خصوص برخی از امور، اخذ میکند و همان رفیق گرمابه را که حافظ هم در شعرش آورده که: اگر رفیق شفیقی، درستپیمان باش؛ حریف خانه و گرمابه و گلستان باش، تداعی میکنند اما اینها، همه آن چیزهایی نیست که یک چاپلوس انجام میدهد؛ به تعداد چاپلوسان عالم و سازمانها، شاید روشها هم متفاوت، پیچیدهتر و بهروزتر باشند.
اگر اهل هنر هستی، میتوانی ترتیب یک طرحی، یک نقشی یا یک شعری را هم برای مدیر بدهی و قاب کنی و با کمال احترام، ببری بدهی بزنند به دیوار اتاق مدیر. طبق تعریف و طبقهبندی مشهور ارسطو، آن زمانهای قدیم و تا همین اواخر، هنرها، هفتتا بودند که همهمان از حفظیم و میدانیم؛ هنر اول که موسیقی است؛ هنر دوم، حرکات نمایشی و رقص یا همان حرکات موزون! است؛ هنر سوم، هنرهای ترسیمی مثل نقاشی و خطاطی است.
هنر چهارم، هنرهای تجسمی است مثل معماری، مجسمهسازی و شیشهگری و هنر پنجم، ادبیات است؛ مثل نویسندگی، شامل: شعر، داستان و فیلمنامه. هنر ششم، هنرهای نمایشی است، تئاتر و اینجور چیزها و هنر هفتم هم که سینماست اما بهترین هنر در اینجا، یعنی در یک سازمان، مداهنه است؛ مداهنه، همه این هنرها را به نوعی در توی خودش جا داده است؛ یعنی توی همین هنر مداهنه، فیلم بازی کردن هست؛ حرکات نمایشی هست؛ شعر هم میتواند باشد؛ هیچ هنری در یک سیستم بیمار اداری، بالاتر از مداهنه نیست و هیچ هنری هم به پای آن نمیرسد؛ با این هنر، خیلی سریع میشود به درجات عالیه نائل شد.
چاپلوسی، باعث میشود روزبهروز، مدیر باورش بشوذ که بالاتر و برتر از بقیه هست و حتی ممکن است دچار بسی خودشیفتگی هم بشود و خودش را، یک سر و گردن بالاتر از بقیه بداند. چاپلوس، ﺑﺎ ﺳﺘﺎﻳﺶ نابهجا، درواقع ﻣﺪﻳﺮ ﺭﺍ ﺍﻏﻔﺎﻝ میکند و ﻣﺪﻳﺮﺍن، ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ همین ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﺎﻥ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ ﻛـﻪ ﺍﺯ ﺷﺨﺼـﻴﺖ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺧـﻮﺩ، غافلند ﻭ ﺑﻘـﺎی ﺷﺨﺼـﻴﺖ ﺧﻴـﺎلی ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻤﻠـﻖ ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﺎﻥ ﻭ ﺛﻨﺎﮔﻮﻳﺎﻥ میﺩانند ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ هم ﺑﻪ آنها، ﻣﻴﺪاﻥ میﺩهند.
تملق و چاپلوسی، در جامعهای رشد میکند که جایی برای اظهار نظر آزاد و انتقاد وجود نداشته باشد. ﺩﺭ ﺗﻤﻠﻖ ﻭ ﭼﺎﭘﻠﻮسی، ﻣـﺪﻳﺮﺍﻥ، ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﻴـﺎﺕ ﺍﺻـلی ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺧﻮﺩ، ﻣﻄﻠﻊ نمیشوند ﻭ ﺯﻳﺮﺩﺳﺘﺎﻥ هم ﺗﻼﺵ میکنند ﺗـﺎ ﺍوضاﻉ ﺭا ﺑـر ﻭﻓـﻖ ﻣـﺮﺍﺩ، نشان بدهند.
ﮔﺎﻩ ﺯﻳﺮﺩﺳﺘﺎﻥ، ﺑﻪ ﺟﺎی ﺍﺭائه ﺑﺎﺯﺧﻮﺭﺩ منفی، ﺑـﺎﺯﺧﻮﺭﺩ ﻣﺜﺒـﺖ، ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﺪﻳﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ میدهند ﻭ آنها را ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎههای ﺧﻮﺩ، ﺗﻘﻮﻳﺖ میکنند و ﻣـﺪﻳﺮﺍﻥ ﺗﻤﻠﻖﻃﻠﺐ، روزبهروز بیشتر میشوند و یکی از ﻋﻠﺖهای عقبماندگی جامعه ایرانی هم، ﻭﺟـﻮﺩ همین ﻣﺪﻳﺮﺍﻥ ﺳـﺘﺎﻳﺶﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺗﻤﻠﻖﻃﻠﺐ ﻭ بدون ﺗﻌﻬﺪ ﺍخلاقی است.
ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻟﻘﺎﺏ ﻭ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ جعلی ﻭ ﻏﻴﺮﻭاقعی، مانند: دکتر، مهندس، استاد، سرتیپ، سرهنگ، سرگرد، سردار، آیت الله، دانشمند، حاجآقا ﻭ ﺳـﺘﻮﺩﻥ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦ شکلی و با این عناوین، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺷﻜﺎﻝ ظاهری و فرمی ﭼﺎﭘﻠوسی است. البته مشابه این القاب در تاریخ ایران، همیشه وجود داشته است و مال امروز و دیروز هم نیست و ما در زمان قاجار نیز، القاب متعددی میبینیم که تا دوران پهلوی هم ادامه داشته و برای هرکس و ناکسی میدادند این القاب را.
مدیر اگر مدیر توانمندی بوده باشد، در این دایره مدیریت توانمند، مردابی برای فرصت رشد انگلهای اینگونه وجود نخواهد داشت؛ درحالی که بیشتر مدیران، استقبال میکنند از مداهنهگری و دوست دارند همیشه یکعدهای هم، دوروبرشان به عنوان گماشته حضور داشته باشند و تأیید کنند رفتار و گفتارشان را. مورد داشتیم طرف در یک ادارهای، مدرک سوم ابتدایی داشته؛ سالهای سال و تا مدتها پس از بازنشستگی، به وی مهندس میگفتند؛ طوری که خودش هم باورش شده بود که مهندس است؛ بسیاری از همکارانش، تازه بعد از سپری شدن مدتها زمان از بازنشستگی وی، متوجه میشوند که طرف تا سوم راهنمایی، بیشتر نخوانده بوده.
چند سال پیش، در یک جمعی، همه در مورد یک بزرگواری، از عنوان آیت الله استفاده میکردند که ایشان صحبتها را قطع کرد و گفت: «در مورد من، از عنوان آیت الله استفاده نکنید.» یک بار دیگر هم یک نفر در یک جمعی، در مورد یک مسؤول ارشد استانی گفت: «فرمایش ایشان در فلان جلسه، خیلی سودمند بود.» ایشان هم بلافاصله برگشت و گفت: «من در آن جلسه، اصلاً حرفی نزدم که سودمند باشد یا نباشد.» یک بار هم یک شخصی از عنوان دکتری برای یک نفر استفاده کرد؛ او هم برگشت و گفت: «من دکتری، قبول شدهام و از مرحله مصاحبه هم پذیرفته شدهام اما هنوز ثبتنام نکردهام و حتی یک واحد هم درس دکتری، نخواندهام و حالاحالاها، خیلی مانده تا دکتر بشوم یا نشوم.»
وجود افراد چاپلوس، رابطه مستقیم با مدیران نالایق و ضعیف دارد. سعدی، رحمت الله علیه فرمودهاند: «احمق را ستایش خوش آید؛ چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.» وقتی کارمندی، به مدیری چاپلوسی میکند، مثل این است که با نی چوبی قلیان، در زیر پوست گوسفند میدمد؛ مانند لاشه قربانی که بر کعب یا همان استخوان پشت پایش باد میدمند و فربه به چشم میآید و این دمیدن، از گوسفند یه چیز مسخرهای میسازد که البته و اتفاقاً کندن پوستش هم راحتتر میشود! خلاصه اینکه تو اگر بتوانی برای یک نفر مدیر، کوچیکی کنی و حقارت و عزتنفس پایینت را و یا نداشتهات را صادقانه ثابت کنی و برایش نوکری کنی، احتمالاً به هر چیزی که بخواهی، میرسی و مدتزمان ابقایت در آن پست، بیشتر میشود؛ یکدهه، دودهه و حتی سهدهه و تا آخر بازنشستگی هم که بیمه هستی.
اگر اهل تاریخ باشیم و کمی دقت و مطالعه کنیم، میبینیم در تاریخ سیاسیِ هم گذشته و هم الآنِ ایران، میانِ مدت زمان ریاست، صدارت، وزارت و یا مسؤولیت یک فرد و خلقیاتی، همچون: چاپلوسی و بیشخصیتی او، ارتباط مستقیمی وجود داشته است؛ یعنی هرچهقدر اینها بالاتر و شدیدتر بوده، مدتزمان ابقای در آن مسؤولیت هم معمولاً بالاتر شده. در چنین وضعیتی، وقتی یک کارشناسی، یک رئیسی، یک مدیری، یکدهه یا دودهه را پشت سر هم، در یک جایی میماند و راحتتر میچرد، باید به وی، شک کرد که چهطور با تمام مدیران و رؤسای وقت و جناحهای سیاسی موجود، خودش را وفق داده و مثل آفتابپرست، رنگ عوض کرده؟! مگر میشود؟! در مقابل، عموم افراد صاحبفکر، صاحبشأن و خدمتگزار و صاحب عقیده و منتقد، یا هیچ مسؤولیتی نداشتهاند یا مدتزمان کوتاهی را مدیریت کردهاند و بسیار زود هم حذف شدهاند.
بعضی از انسانها، به طور عام و برخی کارمندان، به طور خاص، دوست دارند تحت هر شرایطی، عنوان مسؤول را با خودشان داشته باشند؛ اینها همانهایی هستند که مسؤولیتپذیر نیستند اما مسؤولیتپسند هستند.
یادم میآید در دوران تحصیل در ابتدایی، یک روز در سر صف، ناظم مدرسه که آدم درشتهیکلی هم بود، مطرح کرد و گفت: «چه کسی از دانشآموزان میخواهد و تمایل دارد مسؤول توالتهای مدرسه باشد؟!» آنموقع، وضعیت دستشوییهای مدرسه، خیلی خراب و افتضاح بود؛ بسیاری از دانشآموزان، سرپایی رفع حاجت میکردند و در و دیوار را با ادرارشان، امضا میکردند و اینجوری خودشان را سرگرم و ثابت میکردند! و بعضاً آفتابههای پلاستیکی را هم پر میکردن از ادرارشان.
سر صف، وقتی آقاناظم، موضوع مسؤولیت دستشویی را مطرح کردند، من یک نگاهی به اینطرف و آنطرف و پشت سرم انداختم و دیدم خیلی از دانشآموزان، دستهایشان را بالا بردهاند همراه با گفتن آقا من، آقا من و تمایل دارند مسؤول دستشویی بشوند و این مسؤولیت را بپذیرند با جان و دل! و آقاناظم، این مقام را به آنها بدهد؛ یعنی این عنوان مسؤولیت، برای خیلیها آنقدر جذاب است که فرق نمیکند که مسؤولیت چه عنوانی داشته باشد؛ اینا همان مسؤولیتپسندها هستند. همینها، خودشان را به هر دری میزنند؛ این را میبینند؛ آن را میبینند تا یک عنوانی ولو پایین را داشته باشند و وقتی هم میبینند هیچ امتیازی، سوادی و ابتکاری ندارند، ناگزیر میشوند از هنر بزرگ و تخصصی چاپلوسی، بهره ببرند و رئیس و مدیر ضعیفالنفس هم، خیلی لذت میبرد وقتی میبیند که کارگر یا کارمند تحت امرش، از او تمجید میکند و چشم و گوشبسته، فرمانهای درست و غلط او را اطاعت میکند.
کارمندانی که مداهنه را پیشه خود ساختهاند، ممکن است به خیلی چیزها برسند اما دیگر عزت و شرف ندارند. بعضی از همین کارمندان هم، حسابی یادشان رفته که باید با مدیر و در کنار مدیر، کار کنند نه برای شخص مدیر؛ اونهایی که برای مدیر کار میکنند نه با مدیر، عوضش میتوانند برای خیلیها، بزرگی و آقایی کنند.
باید اعتراف کنیم: چاپلوسی و خیل عظیم چاپلوسان، عرصه را در ادارات دولتی، برای یکعدهای، تنگ کردهاند.
من اصلاً پشیمان نیستم که این درسها را هیچوقت نخواستم یاد بگیرم.
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم