داستانک

روایت سکته دیرهنگام

روایت کسانی که بی‌پروا و بدون هرگونه علم و آگاهی و بدون توجه به خطرات احتمالی و بدون اندیشه به عواقب و فرجام عملی که مرتکب می‌شوند، کاری‌رو انجام می‌دهند؛ تمومش می‌کنن و تازه بعداً، ترسو واهمه ورشون می‌داره؛ یعنی سکته رو بعداً می‌زنن

می‌گن: اون‌قدیم‌ها، در شهرستان اهر، قصاب پیر اما تنومندی، – با صورتی سرخ، طوری‌که مویرگ‌های صورتش هم، پیدا بوده، – زندگی می‌کرد؛ قصاب، خودش، از گوشت قرمز استفاده نمی‌کرد؛ قصاب، گوشت مرغ می‌خورد؛ به‌خاطر همین هم، در منزلش که در حاشیه شهر قرار داشت، مرغ و خروس، نگهداری می‌کرد.

قصاب، یه‌شب، سروصدایی می‌شنوه؛ ساتورشو برمی‌داره؛ مستقیم می‌ره به‌سمت حیاط؛ در حیاط، حیوانی رو می‌بینه که در داخل قفس، داره مرغ و خروس‌هارو خفه می‌کنه؛ در همون‌لحظه و با حالتی خواب‌آلوده، ولی با جرأتی تمام و باورنکردنی، پای حیوان رو می‌گیره؛ می‌کِشه جلو و ساتور قصابیشو، محکم بر کمر حیوونه، فرود می‌آره؛ طوری‌که حیوان، در دم، جان می‌ده؛ قصاب، خیلی آسوده، به بستر خوابش برمی‌گرده و بدون هیچ فکر و خیال و دغدغه‌ای، دوباره، به خواب می‌ره؛ وقتی صبح، بلند می‌شه و بعد از ادای نماز صبح و طبق روال هرروزه، برای مرغ و خروس‌هاش، دونه می‌بره، صحنه گرگ خون‌آلودی‌رو می‌بینه که در شب، با دستای خودش، کشته بوده؛ قصاب، با دیدن این صحنه، در دم، سکته می‌کنه.

راستش، من هم، مثل خیلی از شماها، در مورد خیلی از کارهایی که در گذشته انجام داده‌ام، همین وضعیتو دارم؛ مثلاً، وقتی به سرعت‌های رانندگی جنون‌آمیز و بالای ۱۵۰ و ۱۸۰ تا ۲۲۰ سابق خودم در جاده‌ها فکر می‌کنم و به فیلم‌های کوتاهی که از عقربه سرعت‌سنج سواری و به‌خاطر پز! و افتخارش! و برای اشتراک‌گذاری و نشون دادن به این‌و آن، گرفته بودم، نگاه می‌کنم، یا وقتی یادم می‌افته که چه بی‎‌پروا و فقط، به‌خاطر دیده شدن و کم‌نیاوردن در پیش دوستان، در یه پارک آبی، به داخل یه استخر عمیق ۶ متری پریدم؛ اون‌هم فقط و فقط، به امید به اینکه چند دقیقه قبل از آن، با شخص نجات غریق، هماهنگ شده بودم تا حتماً، حواسش به من و لحظه پریدن من – که اصلاً شنا هم بلد نبودم، – باشه و نجاتم بده و همچنین، با یادآوری خیلی از اعمال و رفتارهای درست و غلط دیگر در گذشته، درسته که هنوز و تا به این‌لحظه، هیچ سکته‌ای نکرده‌ام، اما پای راستو دست راستم، به‌خاطر اون گازدادن‌های زیادی و دنده عوض کردن‌های مداوم و تمام سلول‌های بدنم، به‌خاطر آن تقلاکردن‌ها و دستوپا زدن‌های چندثانیه‌ای در داخل استخر ۶ متری، معمولاً و اندکی بگی‌نگی، داغ و کرخت می‌شن و گاهی هم، می‌لرزند.

بله؛ این روایت آن‌کسانی است که بی‌پروا و بدون هرگونه علم و آگاهی و بدون توجه به خطرات احتمالی و بدون اندیشه به عواقب و فرجام عملی که مرتکب می‌شوند، کاری‌رو انجام می‌دهند؛ تمومش می‌کنن و تازه بعداً، ترسو واهمه ورشون می‌داره؛ یعنی سکته رو بعداً می‌زنن.

گرد آورنده
YADAVARI
منبع
Comparative Education
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن