کارگر

  • داستانک

    اعتماد

    دستمو گرفت ببوسه، کشیدم. چند روز بعدش، معرفی کردم بره کارخونه کارشو شروع بکنه. مدیرعامل بهم گفت: تضمین می‌کنین شما…

    بیشتر بخوانید »
  • یاداشت روزچاپلوسی

    از تهران تا شهرستان

    ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻟﻘﺎﺏ ﻭ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ جعلی ﻭ ﻏﻴﺮﻭاقعی، مانند: دکتر، مهندس، استاد، سرتیپ، سرهنگ، سرگرد، سردار، آیت الله، دانشمند، حاج‌آقا ﻭ…

    بیشتر بخوانید »
  • داستانک

    فاصله‌ها

    در زير آسمانی تيره، با انديشه اين كه پدر او نيز، سال‌های سال، كارش همين بوده، با پاروی چوبی، بام…

    بیشتر بخوانید »

KUBET