گفتوگوی کوتاه امروز من، با یک معتاد
از امتداد نگاههایش، فهمیدم شیرینیهای داخل مغازه، حواسش رو بیشتر پرت کرده.
- بابا این شمارهرو دورقمیش کن دیگه؛ خوُب، دورقمی نکردهای، حداکثر سه رقمیش کن؛ چهاررقمیش کن؛ این هم دیگه اختلاس نیست که هرچه رقماش بیشتر باشه، بهتر باشه.
امروز، در آخر وقت، برای گرفتن پول نقد، به یه عابربانک، مراجعه کردم؛ یه نفر آقا، با یه سیگارِ در گوشه لبش – که معلوم بود یه سیگار معمولی هم نیست و خالی شده و دوباره توپر شده، – جلوی عابربانک ایستاده بود و نمیرفت اون طرفتر! گفتم: آقا میخوای پول بگیری یا گرفتهای؟
سمت چپ دهنش رو خیلی ماهرانه، طوری که سیگار، از سمت راست نیفته، باز کرد و گفت: نه داداش؛ دارم از نورش استفاده میکنم؛ یه شارژ گرفتهام؛ میخوام این شماره لعنتی رو بژنم به گوشیم؛ گوشیم، صفحهاش خاموشه؛ نور نداره؛ یه نفر هم نیست به این آقایون دستاندرکار بگه بابا این شمارهرو دورقمی کن دیگه؛ خوُب، دورقمی نکردهای، حداکثر سه رقمیش کن؛ چهاررقمیش کن؛ این هم دیگه اختلاس نیست که هرچه رقماش بیشتر باشه، بهتر باشه؛ 15 رقم رو کدوم آدم بیکاری، میخواد وارد گوشیش کنه؟ الان، چندینباره دارم این شمارو میژنم اما در هربار، اشتباه درمیآد.
گفتم: «بده؛ من برات حلش میکنم.» گفت: «نه؛ خودم میژنم؛ ظاهر زیاد موجهی نداری شما؛ خود شما رو همین الان بررسی کنن، حداقل شش ماه، زندان درمیآد برات؛ از کجا معلوم؟ ممکنه گوشی رو بگیری و دربری.»
وقتی داشتم پول میگرفتم، دیدم رفته جلوی نور شیرینیفروشی وایستاده و گوشی رو برده نزدیک صورتش؛ معلوم بود هنوز هم نتوسته بوده شماره شارژو، به درستی وارد کنه؛ از امتداد نگاههایش، فهمیدم شیرینیهای داخل مغازه، حواسش رو بیشتر پرت کرده. چهقدر دلم به حالش، سوخت.
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم