- جوجهاردک، جانشو فدای دوستداشتنهای زیادی دخترکوچولو کرد.
دخترکوچولو، جوجهاردکشو خیلی دوست داشت؛ هرچی خودش میخورد، به اون هم میداد؛ بغلش میکرد؛ پیش خودش میخوابوند؛ پراشو میشست.
آخرسر هم جوجهاردک، جانشو فدای دوستداشتنهای زیادی دخترکوچولو کرد؛ همین اواخر، دخترک، وقتی احساس کــرد جوجهاردکــش داره میلرزه، فوری شربت خودشو ورمیداره؛ میریزه توی گلوش و اینجوری، تبولرز جوجهاردک، برای همیشه، قطع میشه.
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم