- من میخواستم ماه را به ابهت بنگرم
نفرین بر تو که سکوت را گرفتی.
و ماه را، از شب دزدیدی.
ماه، باید میماند و میتابید.
کسی گفت: ماه مرد!
اما ماه، زنده بود و نفس میکشید.
من میخواستم ماه را به ابهت بنگرم؛
نه در درون قاب فرسوده در انبار.
ماه، از غبار انبار، فرسود.
او، دیگر نتابید.
دستی باید پاک میکرد؛
دستی از جنس ماه.