کیسهزباله پر از طلا و جواهرات!
چند نفر شاهد ماجرا، موضوع سرقت رو خبر داده بودن و واسه همین هم، دو نفر مأمور، دنبالش بودن
زیرنظر گرفته بود؛ مدتی بود داشت تعقیبش میکرد؛ اون میدید که چهطور، اون زرگره، هر روز، دستتنها، همه اون طلاهارو، چه اونایی که از مشتریها خریده بود و داخل سطل فلزی کنارش، روی هم انباشه کرده بود و چه اونایی که در ویترین و در پشت شیشه چیده بود، همراه با انبوهی از سکههای طلا، داخل کیسه زباله مشکیرنگی میریزه که اینجوری، کسی هم در بیرون، ظنین نشه به محتویاتش و بعدش هم، از چندین کوچه رد میشه و مستقیم میره به منزلش.
اون از خیلی وقت پیش، تصمیم شیطانیشو گرفته بود؛ اونروز، خودشو به پیرمرد رسوند؛ یه، تنه زد بهش و کیسه زباله رو، از دستش قاپید و مردو با فریادهاش که تا چند قدم هم نتونست دنبالش بدوه و ایستاد و نفسزنان، دست راستش را روی قلبش گذاشت و کسی هم کمکش نکرد، تنها گذاشت و با عجله و اضطراب، طلا و جواهراتو، با خودش به سرقت برد.
مرد سارق، پیاده فرار میکرد؛ جای خاصی هم نمیرفت؛ یعنی جایی نداشت بره؛ فقط میخواست از اونجا، دورتر بشه.
چند نفر شاهد ماجرا، موضوع سرقت رو خبر داده بودن و واسه همین هم، دو نفر مأمور، دنبالش بودن.
مرد سارق که متوجه تعقیب مأموران شده بود، سعی داشت خودشو پنهان کنه. مرد وقتی به یه کوچه ناآشنا رسید و دید کوچه، بنبسته و راه برگشتی هم وجود نداره و وقتی چشمش، به کیسههای زباله دم در مردم افتاد، انگار، فکری به ذهنش رسیده بود؛ اون، کیسه پلاستیکی رو دم در یکی از اهالی کوچه که زبالهای دم درش نذاشته بود، گذاشت و از یه دیوار بلند، بالا رفت تا بلکه اینجوری و بعد از رفتن مأموران، برگرده و کیسه رو ورداره.
توی اونفاصله که اون نبوده و پشت بام، خودشو پنهان کرده بوده، دره باز میشه؛ صاحبخانه وقتی کیسه زبالهای رو، دم درش میبینه، باز ناراحت میشه و با عصبیت و همراه با گفتن این جمله که: ملاحظه ندارن که؛ فرهنگ ندارن که؛ صدبار بهشون گفتهام: بابا آشغالتونو نذارین دم در مردم؛ اینقده هم آدم، بیفرهنگ میتونه باشه که کیسه زبالهاشو بذاره دم در کس دیگه؟ اون مرد، یه لگد محکمی هم، میزنه به کیسه زباله، طوری که کیسه پرت میشه اون طرفتر. در این حالت بود که طلا و جواهرات و سکهها میریزن به کف کوچه.
مرد، از تعجب، چشاش داشته از حدقه بیرون میزده؛ میشینه رو زمین؛ طلا و جواهراتو سریع، جمعشون میکنه؛ اینورو نگاه میکنه، اونورو نگاه میکنه، به ورودی کوچه و به پنجرههای همسایهها، یه نگاهی میندازه تا کاملاً مطمئن بشه کسی او رو ندیده و سریع کیسه رو برمیداره و به خونهاش برمیگرده؛ قبل از بستن در، دوباره و با وسواسی، از درز در، بیرونو نگاه میکنه تا باز مطمئن بشه که کسی ندیده او رو. درو میبنده؛ چفت درو میاندازه؛ کلیدشو میندازه سه بار میپیچونه و درو از داخل، قفل میکنه. این اولینباری بوده که درو با کلید از داخل هم میبسته. مرد اونروز رو سر کار هم نمیره.
مرد سارق، بعد از لحظاتی که برمیگرده و از دیوار پایین میآد تا کیسه رو برداره، میبینه از کیسه مشکی دم در، هیچ خبری نیست! خیلی دنبالش میگرده؛ درو میزنه؛ کسی درو وا نمیکنه؛ به محل جمعآوری زبالهها، میره؛ دیوانهوار همه کیسهزبالههای محله رو، پاره میکنه و وارسی میکنه؛ با چند نفر از رفتگرای محله صحبت میکنه؛ حتی به محل جمعآوری زبالههای شهری هم میره و چندین ساعت وقت میذاره و زبالههای تازه ریختهشده را هم یکییکی بررسی میکنه اما نتیجهای نمیگیره.
رسانه یادآوری، صدای رسانه همه مردم