به دلیل اینکه معمولاً وقت کم میآرم، مثل بیشتر مواقع، اونشب را هم تا به صبح، نخوابیده بودم؛ در حال مطالعه و نوشتن مطالب بودم؛ باید تمام میکردم. صبح، طبق معمول، در همان ساعت همیشگی، در محل کارم، حاضر شدم؛ اتفاقاً سرحال بودم و خوابم نمیآمد.
یک اربابرجوع، از راه سررسید؛ چندجملهای را که حرف زد و موضوعی را توضیح داد، من در همان پشت میز، چشمهایم بسته شد و خواب دفعتاً و سریع مرا بربود.
من انواع خوابها را قبلاً تجربه کرده بودم؛ خواب در جاها و موقعیتهای مختلف را؛ حتی خواب در پشت رل ماشین را که از مسیر، خارج شده بودم و البته به خیر گذشته بود و بهموقع، بیدار شده بودم با بوقهای ممتد و گوشکرکن ماشین جلویی اما این اولین باری بود که خواب، به این شکل و در حالت نشسته، آنهم در محل کار، مرا غافلگیر میکرد.
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردموقتی پلکهایم را باز کردم، اربابرجوع که بدیهی بود کاملاً متوجه وضعیت عیرعادی و حالت چرت زدن من شده بود، گفت: «تا اینجا، کافی است! قسمت دوم صحبتهایم را در جلسه بعدی، ارائه میکنم.»