معتاد
- داستانک
اعتیاد را نمیشود پنهان کرد؛ دیر یا زود، دستتان رو خواهد شد
پدر و مادر، ممکن است امروز، چیزی رو بخوان از فرزندانشان پنهان کنند و آنها هم شاید نفهمند و متوجه…
بیشتر بخوانید » - داستانک
تکرار دست دادن
چند روز دیگه، دوباره در خیابون دیدمش؛ روی یه پلهای نشسته بود؛ رفتم جلو؛ سلام کردم؛ گفتم: «دستمو گرفتی، میخوام…
بیشتر بخوانید » - داستانک
گفتوگوی کوتاه امروز من، با یک معتاد
بابا این شمارهرو دورقمیش کن دیگه؛ خوُب، دورقمی نکردهای، حداکثر سه رقمیش کن؛ چهاررقمیش کن؛ این هم دیگه اختلاس نیست…
بیشتر بخوانید » - ویژه اسلاید
برشی نازک و خیلی کوچک، از ماجرای کفش و لباسهای من
قبلاً، وقتی روی کفشم، یه گرد و خاک مختصری میافتاد، در وسط پیادهرو هم که میبودم، خم میشدم و با…
بیشتر بخوانید »