خندیدن به دیگران!
همه اینها، برمیگردد به تربیت غلط خانوادگی؛ همانجایی که وقتی کودک، ابتدائاً حرکت غلطی را انجام میدهد، هیچ تذکری دریافت نمیکند و جلویش گرفته نمیشود و والدینی که سکوت میکنند و حتی بعضاً تشویق هم، میکنند.
- بسیاری از ماها، از همان دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بعضاً در ادامه آن دوران، در میانسالی و در پیری هم حتی، به اشخاصی با ظاهری کمی متفاوت، میخندیم و سرگرم میشویم و دلخوشی میکنیم.
خندیدن به دیگران و بهخصوص خندیدن به آسیبدیدهگان جسمی و روحی و یا به هنگام آسیب دیدن یا خطای جزئی و معمولی کسی، از عادات بسیاری از ما ایرانیان است که بسی دلایل علمی و روانشناسی و جامعهشناسی و تاریخی و … مربوط به خودش را دارد؛ من خودم یک بار، در اتوبوس که از آن دستگیره آویزانشده از سقف اتوبوس گرفته بودم، وسط مسیر که راننده ترمز کرد، گیره، کنده شد و من داشتم میافتادم که بهزور خودم را نگه داشتم و در این حالت، وقتی به دوروبرم نگاه کردم، دیدم بیشتر مسافران، میخندند!
بعضیها آرام، بعضیها پنهانی و برخی دیگر نیز، با تبسم اما همه آنها، در یک چیز، مشترک بودند و آن هم، خنده به این مشکلی بود که ناخواسته و دفعتاً، برای من، پیش آمده بود و ممکن است برای اشخاص دیگر هم، پیش بیاید و دست خود آدم هم نیست؛ یعنی بیشتر ما ایرانیها، منتظریم تا کسی بیفتد، کسی لیز بخورد یا اتفاقی برایش بیفتد، تا ما شادی کنیم و بخندیم! و در صورت امکان، یک عکسی یا یک فیلمی هم بگیریم از صحنه و کمی، نشاط پیدا کنیم!
در یک جلسهای، وقتی نوبت حرف زدن من شد، میکروفون رومیزی را زدم، روشن نشد؛ دوباره زدم؛ روشن شد؛ بعد، به خودی خود، خاموش شد؛ در این حال، بیشتر حاضران جلسه که بیشترشان هم در سطوح مدیریتی و با تحصیلات میانی و بالایی بودند، به این وضعیت پیشآمده، خندیدند! من هنوز هم، نمیدانم آن خنده، برای چه بوده است؟!
یعنی یک تعداد افراد بزرگسال و کوچکمغزی که خودشان را هم یک سر و گردن، بالاتر از دیگران میدانند و میخواهند و درصددند برای یک استان یا یک کهنشهر یا کلانشهری، برنامهریزی کنند، برای همچین موضوع پیش پا افتادهای، دارند میخندند و دلخوشی میکنند که همه اینها، برمیگردد به عدم بلوغ بیشتر ماها و البته، به نبود دلخوشیهای واقعی.
علاوه بر اینها، بسیاری از ماها، از همان دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بعضاً در ادامه آن دوران، در میانسالی و در پیری هم حتی، به اشخاصی با ظاهری کمی متفاوت، میخندیم و حسابی سرگرم میشویم و دلخوشی میکنیم؛ به بینی بزرگ یا بینی کوچک اشخاص، به نوع آرایش و پیرایش اشخاص، به خال یا خراش روی صورت، به موی بلند سر یک آقایی که احتمالاً با کش هم، بسته شده است؛ به جوراب سوراخ دیگران در یک مسجد یا مجلسی، به عطسه یا سرفه مردم، به خیلی چیزها، به کلاه یک پیرمرد، به نوع راه رفتن یک پیرمرد، به سر طاس یک مرد، به نوع راه رفتن یک آدم سکتهکرده و مشکلدار یا اینکه به لباسهای مردم، زل میزنیم و میخندیم؛ طوری که طرف مقابل هم، معمولاً متوجه میشود در بیشتر مواقع و برایمان، هیچ اهمیتی هم ندارد اینکه طرف، متوجه بشود یا نشود و خیلی از موارد دیگری که همه اینها، بیشتر و در اصل، برمیگردد به تربیت غلط خانوادگی؛ همانجایی که وقتی کودک، ابتدائاً حرکت غلطی را انجام میدهد که خواسته یا ناخواسته، احتمالاً بوی تمسخر هم به همراه دارد، هیچ تذکری دریافت نمیکند و جلویش گرفته نمیشود و والدینی که سکوت میکنند و حتی بعضاً تشویق هم، میکنند؛ همان والدینی که خود، دارای بلوغ نیستند یا بلوغشان، خیلی پایین است.
یادآوریبهنظرم، بلوغ با خنده، رابطه عکس دارد؛ یعنی هرچهقدر بلوغ بالا باشد، خندههای اینشکلی و به وقایع اینچنینی، کم میشود و حتی به صفر هم میرسد اما هرچهقدر این بلوغ، پایین باشد، یا بلوغی وجود نداشته باشد، خندهها و دلخوشیهای اینچنینی هم، بهشدت بالا میرود.