یاداشت روز

گزارش یک ساعت حضور در آجیل‌فروشی

خلاصه نوشته
  • اون‌روز، مدیر و صاحب مغازه، گوش‌هایش انگار نمی‌شنید! و این هم، خیلی عجیب بود؛ یعنی من چندبار، بهش معترض شدم؛ داد زدم سرش؛ طوری که در آن همهمه مشتری‌های مغازه، خیلی‌ها متوجهم شدن اما مدیر فقط داشت همینجوری نگاه می‌کرد! او زل زده بود بهم؛ انگار، مغزش، از کار افتاده بود و تعطیل شده بود مغز و عقلش.

برای چندمین‌بار، ناپرهیزی کردم و بدون درنظرگرفتن درآمد ماهیانه‌ام و صرفاً، به‌خاطر راحتی و قرار گرفتن در سر راهم، در اواخر سال قبل و در آستانه چهارشنبه‌سوری، در تبریز یا به قولی، در شهر اولین‌ها، خودمو قاطی آدم‌پردرآمدها کردم و وارد یک آجیلی مشهوری شدم.

همه، در بیرون و در صف ایستاده بودن؛ دم در، به‌نظرم، 20 دقیقه‌ای، منتظر ماندم؛ این زمان، برای شخص بی‌حوصله‌ای چون من که حتی برای کارهای خیلی ضروری و مهمتر، مانند حضور در یک دندانپزشکی، به خاطر همین زمان تلف‌شده و معطلی، سختم می‌شود تا مراجعه کنم یا تأخیر چنددقیقه‌ای دیگران را در جلسات رسمی، برنمی‌تابم، قابل تحمل نبود.

یه آدم نابالغ به لحاظ عقلی را هم گذاشته بودن دم در تا مردم را انتظام! ببخشد؛ ایشان که ماسک خودش را هم نمی‌توانست به‌درستی نگه بدارد، می‌فرمود: باید ماسک هم بزنید. از مسؤولیتی که بهش داده بودن، معلوم بود خیلی ذوق‌زده شده و راضی بود از این موقعیتش؛ احساس یک مدیرکلی که نه، احساس یک مقام ارشد استانی، بهش دست داده بود. ایشان می‌گفت: 20 نفر باید بیرون بیان و درمقابل، دو نفر برن تو. اتفاقاً من در آن آجیلی، آشنا داشتم اما نخواستم از رانت استفاده کنم؛ آنهم به خاطر چند کیلو آجیل و چندتکه باسلوق مراغه. خلاصه، نوبت و زمان تشرف بنده هم رسید.

داخل آجیلی، خیلی شلوغ بود؛ وارد آجیلی که شدم، دیدم همه‌جا، دوربین مداربسته، کار گذاشته‌اند؛ دوربین‌ها، خیلی‌خیلی زیاد بودن؛ طوری که از هر جهت و از هر زاویه، زیرنظر بودی و دیده می‌شدی. چند نفر هم، پشت مونیتور، داشتن از طریق تصاویر دریافتی از همین دوربین‌ها، مردم و مشتری‌هارو دقیقاً می‌پاییدن تا یه‌وقت، دست از پا خطا نکنن و این، نشان می‌داد که آجیل و سایر خوردنی‌های شب عید، در سال‌های اخیر، چه‌قدر مهم شده‌اند. یک خانم بزک‌کرده هم، نشسته بود اونجا؛ من دقیقاً نفهمیدم کارش چی بود؟! یه نفر هم که معلوم بود خودی و از فامیل‌های شخص مدیر کارگاه بود، داشت یه‌ریز آجیل می‌خورد و به صورت چندش‌آوری، دهن و لبو لوچه‌اش را با یک وضعی، با دست خالی، پاک می‌کرد.

عوامل فروشگاه، گرچه در ابتدای ورود، تأکید بر استفاده از ماسک می‌کردند، اما نصف بیشترشان، به‌خصوص آن کارگرجماعتی که در زیرزمین، مشغول بودادن و ردیف کردن کارهای تخصصی! آجیل بودن و زودزود هم، با بارشون بالا می‌آمدن، ماسکی به دهان نداشتن. برخی از مشتری‌های حاضر، از فضای داخل، از انواع آجیل‌های شیرین و شور و سایر خوردنی‌های شب عید و از مشتری‌ها، عکس و فیلم و سلفی می‌گرفتن! تا احتمالاً اینجوری، به دوستان و آشنایان، نشون بدن و ثابت کنن که در آجیلی مهمی حضور دارن و خریدشان را از اون آجیلی دارن می‌کنن و این، برای من، خیلی عجیب بود.

روز عجیبی بود؛ حتی یک کارگر ساده آجیلی هم، اون‌روز مهم شده بود؛ طوری که شماره همراهشو می‌داد و می‌گفت: زنگ بزنید؛ هماهنگ بشین. چه‌قدر رابطه‌بازی بود در اون فضا برای رسیدن زود و سریع به آجیل؛ یعنی در این کشور، برای خریدن آجیل با پول جیبت هم، باید پارتی داشته باشی و آشنا داشته باشی.

خیلی‌ها که بعد از من اومده بودن، دیدم که چه‌طور و به‌واسطه همین پارتی و آشنا، آجیلاشونو گرفتن و رفتن و من هنوز مونده بودم در صف نوبت. این‌جورجاها، مثل خیلی از جاها، محترم بودن، کارساز نیست و به درد نمی‌خورد و سرت، حسابی کلاه می‌رود.

قدیما، وقتی به یه آجیل‌فروشی، مراجعه می‌کردیم، تا ما انتخابامونو می‌کردیم، چندتا پسته و فندق می‌دادن و تا وزن می‌کردن، چندتایی آجیلو شیرینی خورده بودیم؛ الانه که دیگه آجیل، حسابی گرون شده و چهارمغزها کم مونده به جای کیلویی، دونه‌ای حساب بشن، دیگه این تعارفات هم، برچیده شده. من اون‌روز، یک ساعت و ربع از زمانم را با دست خودم و بیخودی، تلف کردم؛ البته یک کار تقریباً مفیدی هم انجام شد؛ درست، وقتی نوبتم شد، آشنایی زنگ زد و پرسید: کجایی؟ گفتم: در آجیلی، گیر کرده‌ام. گفت: برای من هم، یک کیلو بگیر. بعد از خرید آن‌روز، خودم را مذمت کردم و هنوز هم دارم مذمت می‌کنم خودمو که چرا این زمان را صرف چیزی که مربوط به شکم و یک نیاز دانی می‌شود، کردم و اکنون هم، واقعاً پشیمانم؛ هم از بابت پولی که پرداخت کردم و بیشتر از آن هم، به زمانی که از دستم پرید.

اون‌روز، مدیر و صاحب مغازه، گوش‌هایش انگار نمی‌شنید! و این هم، خیلی عجیب بود؛ یعنی من چندبار، بهش معترض شدم؛ داد زدم سرش؛ طوری که در وسط همهمه مشتری‌های مغازه، خیلی‌ها متوجهم شدن اما مدیر فقط داشت همینجوری نگاه می‌کرد! او زل زده بود بهم؛ انگار، مغزش، از کار افتاده بود و تعطیل شده بود مغز و عقلش.

او برخلاف ظاهری شیک و لباس‌هایی اتوکرده – که مرا به یاد شیوه مدیریتی از نوع «ژست مدیریتی» و به یاد برخی از مسؤولان خوش‌ظاهر و بدباطن می‌انداخت که موهاشونو روغن می‌زدن و دکمه بالایی کتشان را هم می‌بستن اما کاری از دستشان برنمی‌آمد، می‌انداخت، – کار خاصی نمی‌کرد و مثل مجسمه، ایستاده بود. اینها درواقع همان مدیران دکوری هستن که گوششان هم، سنگین است یا نمی‌شنود و چه‌قدر هم شباهت داشت شیوه مدیریتی این مجموعه کوچک آجیل‌فروشی با شیوه مدیریتی برخی از ادارات فشل ما که هنوز هم، به شیوه سنتی، اداره می‌شوند.

رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم

ناریش

مصرف تفنّنی یا مصرف مداوم هله‌هوله و تنقلاتی از قبیل: انواع چیپس و پفک‌نمکی، باعث محروم شدن کودکان، از غذاهای اصلی و درنتیجه، باعث سوءتغذیه آنان می‌شود. والدین گرامی! قبل از اینکه از مصرف هله‌هوله توسط کودکان و یا نوجوانانتان، دلخور شوید، بهتر است ضمن رعایت آن از سوی خودتان، اصول یک تغذیه درست و سالم را به فرزندانتان نیز، آموزش دهید. بهره‌مندی از میوه‌های خشک‌شده یا همان چیپس میوه، جایگزین و راه‌حل خوبی برای این مشکل است. میوه خشک، یکی از بهترین میان‌وعده‌ها برای مصرف بزرگسالان و جایگزینی سالم به جای انواع خوردنی‌های مضرّ، برای کودکان و نوجوانان، محسوب می‌شود. میوه‌های خشک، علاوه بر همه آن خاصیت‌های خوبی که دارند، بسیار هم، لذیذ هستند. «ناریش»؛ دنیایی از رنگ‌ها و طعم‌های خوشمزه؛ یک میان‌وعده سالم و پرانرژی برای ورزشکاران، بچه‌ها و البته، بزرگترها. https://t.me/narishfruit
ناریش

گرد آورنده
Comparative Education
منبع
گروه یادآوری
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

KUBET