اهر، شهر زبالهها، شهر نخالهها و ناودانهای بدون مدیریت!
چهطور ممکن است یک مسؤولی که تا دیروز، در یک شهر کوچکتر از اهر، در کارهای اجرایی موفق نبوده، امروز در اهر بتواند و میتواند موفق بوده باشد؟
- اهر، چندسالی است در سایه بیتدبیری برخی از مسؤولان بعضاً پرمدعا، با نخالههای ساختمانی انبوه در چهارورودی شهر و همچنین، در چایکنارهای شرقی و غربی و داخل خود چایها که به صورت سراسری، از اینطرف، تا آنطرف و تا انتها، ریخته شدهاند و روی هم، تلنبار شدهاند و هنوز هم، ادامه دارد و کسی هم، معترض نمیشود! و جلویش گرفته نمیشود، شناخته شده است.
شهرستان اهر، درست است با شیرینی اهریاش – که البته مثل پنیر لیقوان و خیلی از برندها و سوغاتیهای مختص سایر شهرها که در خیلی از جاها نیز، تهیه و عرضه میشود؛ آنهم گاهی با کیفیت خیلی پایین و گاهی هم البته در برخی از جاها، مثل برخی از قنادان حرفهای مرکز استان آذربایجان شرقی، از خود اهر هم، خیلی بهتر و اصولیتر تهیه میشود؛ شاید هم به خاطر اینکه در بیشتر کارگاههای قنادیهای مطرح تبریز، اهریها هم حضور دارند و اخیراً هم که در بستهبندیهای پلاستیکی نیز، در برخی از فروشگاهها، عرضه میشود با نام شهری دیگر! قبل از اینکه اهریها عرضهاش بکنند – شناخته شده و میشود که نوع عرضه، کام برخیها را شیرین و کام برخی دیگر را هم، تلخ کرده است!، همچنین با نان یتّیقات و ورنیاش نیز شناخته میشود و البته با سیبش هم که چندسالی است با نازلترین قیمتها و به علت نبود سردخانههایی با ظرفیت بالا یا کارخانههایی که بتوانند ارزش افزوده ایجاد کنند روی این محصول در خود شهرستان، با واسطهگری، میدانداری و فرصتطلبیهای دلالهای نهچندان بارحم و بامروت و با بیل مکانیکی و به صورت فلهای، داخل همین کامیونهای کمپرسی یا روی تریلیهای هجدهچرخ، در داخل گونیها، حمل میشوند و با نام و به منظور تولید آبمیوه، به استانهای همجوار میروند و آنهایی هم که زیردرختی نیستند و روی درختی یا سردرختی و دستچین هستند، در چندسال اخیر، یا با سرما از بین رفتهاند یا اینکه با لکههای سیاهی که به جانشان افتاده یا با سموم تاریخگذشته یا حتی با وجود سمپاشی با آن سموم خوبی هم که بهموقع استفاده نشده، از بین رفتهاند و مابقی هم که در اختیار از ما بهتران ساکن در پایتخت قرار گرفته یا اندکی نیز، به خارج از کشور صادر شدهاند که مقدار آن، قابل توجه و در اندازه ارزآوری نبوده است، با اینحال باغداران اهری، ولکن سیب نیستند؛ حتی اگر ضرر هم بکنند! و حتماً هم تصمیم دارند تا این میوه را با سماجت تمام، هرسال به بار آورند و تحت هیچ شرایطی، جایش را به محصولات دیگر، ازجمله محصولات گلخانهای که سود زیادی هم دارند، ندهند.
اما از اینها که بگذریم، همین اهر، چندسالی است در سایه بیتدبیری برخی از مسؤولان بعضاً پرمدعا، با نخالههای ساختمانی انبوه در چهارورودی شهر و همچنین، در چایکنارهای شرقی و غربی و داخل خود چایها که به صورت سراسری، از اینطرف، تا آنطرف و تا انتها، ریخته شدهاند و روی هم، تلنبار شدهاند و هنوز هم، ادامه دارد و کسی هم، معترض نمیشود! و جلویش گرفته نمیشود، شناخته شده است؛ البته اهر، به شهر پذیرای مسؤولان غیربومی و واردات مدیران در کنار صادرات مدیران هم مشهور است؛ غیربومی هم، الزاماً معنایش این نیست که شخصی از اهواز یا همدان یا بوشهر و سراوان بیاید و در اهر رئیس ادارهای بشود یا فرماندار بشود؛ چون هروقت، بنده این موضوع را مطرح میکنم، برخی از دوستان در پاسخ میگویند: «بابا از لندن یا پاریس که نیامدهاند.»؛ همین که یک مسؤولی را از این شهرهای کوچک دوروبرمان – که تازگیها قد علم کردهاند یا از همان روستاها و شهرهایی که قبلاً هم عرض کردم یک زمانی، برای دریافت حتی سجل و خرید قند و چایی و نخود و لپه و مایحتاج اولیه هم، به اهر تشریف میآوردند، – انتخاب میکنند، جای بحث و تأمل است.
چهطور ممکن است یک مسؤولی که تا دیروز، در یک شهر کوچکتر از اهر، در کارهای اجرایی موفق نبوده، امروز در اهر بتواند و میتواند موفق بوده باشد؟ البته معنای سخنان اینجانب، این نیست که هر مسؤول غیربومی، قطعاً ناخوب است و هر مسؤول بومی، حتماً عالی؛ بلکه ترجیح در انتخاب و انتصاب مسؤولان، بهنظرم باید با بومی بودن باشد تا غیربومی.
اصولاً اهر، به شهر غریبهپرستها مشهور است؛ بیشتر ما اهریها، انگار دست خودمان نیست؛ در بیشتر مواقع، غریبهها را بیشتر از آشناها، دوست داریم و این ظاهراً در خون ما است که باعث شده اکثریت اهریها، فراری شوند و در جاهای دیگری، صاحب پست و مقام اداری و تجاری و دولتی و غیردولتی و قضایی و … شوند و جا باز شود برای حضور دیگردوستان غیربومی بعضاً ضعیف در اهر.
البته غریبهپرستی و جوگیرشدن و دست و دلبازی افراطی بعضی از اهریها در پیش غریبهها، غیر از میهماننوازی است که امری است پسندیده و حتی سفارششده. بعضیها باز به بنده اشکال میگیرند که طرف، وقتی شایسته باشد، چه اهمیتی دارد که کجایی بوده باشد؟ چه ایرادی دارد از هر شهری که باشد، وقتی میتواند کارها را جلو ببرد؟ بله؛ اما اولاً کو آن شخص شایسته و کاربلد؟! به قول مولوی، آنک یافت مینشود، آنم آرزوست؛ ثانیاً، شخص بومی، این امتیاز را دارد که همه را میشناسد؛ شخص مسؤول غیربومی، حتی از هرنظر هم که خوب بوده باشد، در ابتدای کار، نمیداند چه کسی معتمد فلان محله است؟ چه کسی آدم سرشناس بازار سرپوشیده اهر است؟ تاریخ اهر را نمیداند. کدام شخص بازاری، طماع و نزولخوار است؟ فلانی، گذشتهاش چه بوده است، نمیداند. ریشهدار و اصیل است یا حباب روی آب است و دارد رل بازی میکند، نمیداند. او نمیداند چه کسی هنرمند متعهد شاخص شهر است؟ هنرمند است؟ نویسنده است؟ یا هنرمندنما و نویسندهنما است؟ او نمیداند چه کسی در گذشته، در خدمت شاهنشاه آریامهر بوده و برایش دورادور یا از نزدیک، بهبه و چهچه میگفته و شعر هم میسروده و مدحش را میگفته و تقدیم میکرده به پیشگاهش؟ چه کسی خود و اطرافیانش، پای ثابت میخانهها بودهاند و اهل قمار کردن که امروز همین آقا کاملاً جلد عوض کرده و در خدمت جمهوری اسلامی ایران درآمده.
یک اهری اصیل، میداند که مردم، از چه کسی حرفشنوی دارند؟ یک اهری اصیل که اصطلاحاً دهده بابادان، اهرلیدی، «از همان آباء و اجدادش، اهری هست.» میداند فلانکس، تخم کدام پرندهای است؟ کدامشخص، ثروتمند است و در عین حال، خیّر که میتوان در انجام کارهای کلان شهری، از وی کمک گرفت و چهگونه و با چه زبانی؟ اهری اصیل وقتی مسؤول شد، نیک میداند نماز خواندن و روزه گرفتن و مسجد رفتن فلانی، به خاطر وضع موجود است یا قبلاً و در زمان محمدرضاشاه پهلوی هم، اهل مسجد و منبر بوده؟ مسؤول غیربومی، معمولاً مثل آن کارمند بیانگیزهای که برای ساعت خروجش از اداره، لحظهشماری میکند، او نیز آخر هفته را لحظهشماری میکند تا آخر هفته بشود و او بتواند به شهر و دیار و روستایش، تشریف ببرد؛ آنهم معمولاً با ماشین اداری پلاکقرمز اما یک مسؤول اهری، در روز تعطیل هم در شهرش، حضور دارد و حال و هوای روز تعطیلی را هم میبیند و مشکلات یک روز تعطیلی را هم.
از همه مهمتر، او شهر را مثل کف دستش، میشناسد و تاریخ شهر را میداند؛ با این مردم، زندگی کرده و بزرگ شده؛ فرهنگ مردمی و حساسیتها را میداند؛ لمس کرده است؛ این لمس کردن و دانستن و در متن قرار گرفتن، با آن دانستن و از طریق خواندن و جستوجو کردن نام اهر در موتورهای جستوجوی اینترنتی و چندتا جمله خواندن در مورد اهر، فرق دارد و تا اینها را بخواهد بشناسد و بداند، زمان میبرد و تمام میشود مسؤولیتش در شهرستان اهر و از سکوی اهر، چهبسا پرتاب میشود احتمالاً به یک جای بهتر و بزرگتر و در جایگاهی بزرگتر و باز، همان پروسه طی میشود.
شاید برای بعضیها جالب بوده باشد که زبان و حتی لهجه یک مسؤول، میتواند در احساس قرابت بیشتر و پذیرش سخنان وی از سوی مردم همان منطقه، تأثیرگذار بوده باشد. یکزمانی، بود نام اهر، در هیچ رسانه گستردهای، مثل: صدا و سیما، گفته نمیشد و آورده نمیشد؛ یادم است چندسالی که پشت سر هم، نام اهر در تلویزیون گفته شد به دلیل اینکه سردترین نقطه ایران بود، چهقدر همهمان کیف میکردیم و چهقدر خوشحال و هیجانزده شده بودیم! که نام اهر هم، بالاخره در تلویزیون گفته شد؛ حتی در کافهها هم سخن اول و تکراری آن کارگرها، بنّاها، گچکارها و کاشیکارها هم، همین بود و برخی از انسانها هم میخواهند مطرح شوند و نامشان گفته شود؛ حتی اگر بد مطرح شوند؛ یعنی شخص دوست دارد بد مطرح شود تا اینکه اصلاً مطرح نشود.
این قضیه نام اهر در تلویزیون گفته شدن و مطرح شدن هم، مثل همین قضیه مطرح شدن اینجوری بود تا حدودی. اهر، در تصادفات جادهای بین اهر – تبریز هم یک زمانی، زبانزد و مطرح بود و خوراک رسانههای حتی سراسری؛ خوُب، این هم، یکجوری مطرح شدن است. اهر، امروز مطرح است اما در چه چیزی؟ فردا پسفردا، در زمان بارشهای بهاری و همین الآنش هم و در هنگام آب شدن برفهای زمستانی، دوباره شاهد ریختن آب از ناودانهای مغازههای مشرف بر پیادهروهایی خواهیم بود که عابرپیادهها را مجبور خواهد کرد به صورت زیگزاگی راه بروند و بعضاً هم ناخواسته با شخص مقابل که ممکن است غیرهمجنس هم بوده باشد، شاخ به شاخ شوند و باید خیلی دقت کرد و مواظب بود تا حواسشان به آب ناودانهایی باشد که نه به فاضلاب شهری متصلند و نه به جویهای کنار خیابان راه دارند.
شهروند اهری، با تمام مهارتی که دارد، ممکن است ریخته شدن آب سرد به سرش را با تمام وجود! حس کند که این خود، داستانی است در اهر؛ علاوه بر آن، یک شهروند اهری، بهخصوص نوجوانان و جوانان که بیشتر به تیپشان اهمیت میدهند، باید خیلی مواظب باشند تا پا روی کاشیهای لق و متحرک! پیادهروها به هنگام بارندگی نگذارند تا کفش و شلوارشان، آب گلآلود به خود نگیرد که درکل میتوان گفت: راه رفتن شهروندان اهری در پاییز و زمستان، در پیادهروها، خود یک هنر محسوب میشود.
البته این دستاویزی نشود برای شهرداری که فردا با نام ساماندهی ناودانهای اهر، دستورالعملی صادر کند و تکلیف کند تا مغازهدارها، ناودانهایشان را به جوی آب کنار خیابانها یا به فاضلاب وصل کنند؛ بلکه میتواند در کنار صدور چنین دستوری، تسهیلات و تشویقاتی را هم درنظر بگیرد؛ مانند: معافیت از برخی عوارض و عرضه ارزان لوله و چسب و … . در تصویری که در زمان حضورم در اهر در مورخ (1400/07/11) و مورخ (1400/07/12) از خیابان امام خمینی (ره) اهر گرفته شده در زمانهای به ترتیب: ساعت 17:58 عصر و 6:27 صبح روز بعد، سه باکس زباله شهرداری را در کنار هم میبینیم که مالامال پر از زباله است؛ البته این خوب است! چون وفور زباله، گاهی نشانگر وفور نعمت هم است که معلوم میکند بیشتر مردم اهر، به خوردنیهای زیاد و متنوعی، دسترسی داشتهاند و حتی زیاد هم آمده و زباله زیادی تولید کردهاند. البته اینها، نمونه بودند؛ بعد از این تاریخها، بارها و بارها، از زبالهها و نخالهها، در فواصل زمانی مختلف و از مکانهای مختلف شهری، عکسهای متعددی، تهیه شده است که در آرشیو نشریه یادآوری، موجود است.
برای اینکه توجیهی نباشد از سوی شهرداری وقت اهر که فوری و بعد از آن و بعد از گزارش بنده، نگویند که ما همین الان و مثلاً یک ربع بعدش، زبالهها را قرار بود خالی کنیم و هماهنگ شده بودیم و خالی کردیم و از این حرفهای صدمن یک غاز، لذا بعد از گذشت تقریباً 12 ساعت، دوباره از همان مکان و از همان باکسها عکس تهیه شد تا هیچ بهانهای نباشد که هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده بود! و زبالهها، از جایشان تکان هم نخورده بودند و معنا و مفهوم واضح آن، این است که در این شهر، مدیریت شهری، اهمیتی به موضوع زبالهها نمیدهد یا کم اهمیت میدهد و این فاجعه است و این یعنی ابتدائاً ضعف شهرداری و بعداً سایر مدیران ارشد دخیل و تأثیرگذار شهری که پیگیر نیستند و تذکر نمیدهند و یا تذکر میدهند اما کسی به قول ما ترکهای آذری، عریضهشان را نمیخواند که انتظار میرفت شهرداری اهر، جواب قانعکنندهای در این مورد خاص که در تصویرها گویا است، میداد و از شهروندان و بهخصوص اهالی دوروبر این سهتا باکس کنار هم که بویش تا شعاع چندین متری، همسایهها و مغازهها را دائماً معذب میکند، یک پوزشی میخواست که امیدواریم شهردار منتخب جدید، همه اینها را حل کند!! بنده در گشت و گذار مستمر خود – که علاقه خاصی به پیادهروی دارم؛ چون به هنگام پیادهروی، خیلی چیزها را میتوان دید که در هنگام حرکت در داخل ماشین سواری، نمیشود آنها را دید و بهنظرم، شهرداران نیز باید این رویه را در پیش بگیرند؛ چراکه برای سوختن چربی اضافی و در عقبکشی شکمهای بعضی از این دوستان نیز مؤثر است – در هیچ جای استان، حتی در خود تبریز که به عنوان کلانشهر مطرح است و جمعیت زیادی هم دارد و طبیعتاً زبالههای بیشتری هم تولید میشود، ندیدهام اینکه سهتا باکس زباله کنار همدیگر و دوشادوش هم قرار بگیرند؛ آنهم در داخل شهر که این هم، جزو عجایب شهرستان اهر میباشد که در نوع خود، بینظیر است.
مورد دیگر گلایه و تأسف بنده از این است که بیشتر شهروندان اهری، دیگر مثل سابق، به شعائر مذهبی و حتی ملی، اهمیتی نمیدهند و از برخی مناسبتها، فقط پوسته نازک آن باقی مانده است.
من، در سالروز رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شهادت امام حسن علیه السلام، یک دوری در اهر زدم؛ پیاده داخل بازار سهدکانلار (اوچتوکانلار) اهر که به خاطر سنتی بودن و قدیمی بودنش دوست دارم، قدم زدم؛ نصف بیشتر مغازهها، باز بودند! قبلاً اینجوری نبود؛ هرچیزی، جای خودش قرار داشت؛ هرمناسبتی، حال و هوای خودش را داشت؛ مغازهها، یک جای پرچمی داشتند در بالای در مغازه که لوله چوبی یا فلزی منتهی به یک پرچم را در خود جای میداد و همه معمولاً داشتند از این جاپرچمیهایی که در مناسبتهای ملی و مذهبی، از آن استفاده میکردند و پرچم ایران یا پرچم مشکی ساده یا همراه با نوشته را نصب میکردند در سردر مغازههایشان.
خیلی وقت است در اهر، حرمت مناسبتهای مختلف، نگه داشته نمیشود. یک وقتی است طرف نانوایی دارد؛ خوُب ممکن است باز بودن نانوایی او، توجیهی داشته باشد برای مرتفع شدن نیاز روزانه مردم اما باز بودن یک کیففروشی، کفش و دمپاییفروشی، باز بودن مغازه لوازم آرایشی یا البسهفروشی و مواردی از این قبیل که نیاز فوری مردم هم نیست، در سالروز شهادتهای ائمه علیهمالسلام به نظرم، هیچ توجیهی ندارد.
رسانه یادآوری، صدای رسای همه مردم