- الآنه که دیگه دوروبرم خیلی خلوته و دیگه، شدهام کلنگی و یواشیواش، دارم میرم به کلکسیون اموات، چهطور میتونم گذشتهامو جبران کنم؟!
دیروز، توی میدون میوه و ترهبار دیدمش؛ داشت کارگری میکرد؛ باورش، سخت بود برام؛ منو کشوند یه گوشهای و ساعتی رو باهم، گپ زدیم؛ میگفت:
«وقتی کس و کاری بودم واسه خودم، همونموقع که کیابیا و اتیکت داشتم توی محله و توی بازار و یهجورایی، همه رو، شارژ میکردم و جربزه هر کاری رو هم داشتم، دوروبرم خیلی شلوغ بود؛ با اینکه اخم و تخم هم داشتم، اما همه شده بودن کبوتر جلد بامم؛ چپ میرفتم، راست میرفتم، همه قربونصدقهام میرفتن؛ کمکم دوستام دیگه سریش میشدن؛ اونموقعها که جوون بودم، وقتی بهم میگفتن: چاکرتیم، ضامن چاقوتیم، سوراخ جورابتیم، دود اگزوزتیم، چمن زمین فوتبالتیم، دود سیگارتیم یا از این حرفا، خیلی حال میکردم؛ خوشم میاومد ازشون؛ خوُب، جوون بودم دیگه؛ نادون بودم؛ فک میکردم رفیقام، همه فابریکن؛ فک میکردم خود خودمو میخوان؛ اونموقعها که تاسم، همهاش جفتشیش میافتاد، بروبیایی داشتم؛ یه لقمهای هم که پیدا میکردیم، بد یا خوب، با روغن یا بیروغن، مینشستیم دور هم رو سفرةالفقراء* میزدیم تو رگ؛ الآنه که دیگه سنی ازم گذشته و پیر شدهام؛ تازه دوزاریم افتاده که اونا، واسه اسکِن، دوروبرمو گرفته بودن؛ الآنه میفهمم که اونا، چهقده نامراد بیالف بودن؛ الآنه میفهمم که چرا خودشونو واسه من، چاییشیرین میکردن؛ اونموقع که نفعی براشون داشتم، حاضر بودن حتی با سی.دی خامم، برقصن؛ الآنه دیگه، سیمکارتم سوخته و شدهام کوپن باطله؛ ورشکسته شدهام توی بازار؛ یاتاقان زدهام، اونهم به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ همین ناکسا، همین مگسا، به خاطر اینکه به این رفیق و اون رفیق و حتی رفیقای رفیقام هم، جنس نسیه میدادم و حتی دسقرض هم میدادم؛ هروقت هم، پولمو میخواستم، بامبول درمیآوردن؛ خُب، من هم، چیزی نمیگفتم یا مهلت میدادم؛ خُب مرام داشتم دیگه؛ روش هم نمیکشیدم؛ آخِرشم نتونستم جمع و جورشون کنم.
بعضیا، پولو که میگرفتن، میشدن فضانورد**. الآنه دیگه کسی محلم نمیذاره؛ به اندازه یه کبریت پُر هم، کسی دوسم نداره؛ اونموقع که تیپ و پیپ و زیپ، همه بیست بود، فکر میکردم خیلی آیکیو هستم و بیشتر از من، کسی حالیش نیس؛ فکر میکردم کارام، همه بیاِشکِلَن؛ بیچاره بابام؛ چهقده نصیحتم میکرد بنده خدا؛ من که اصلاً به حرفاش، گوش نمیدادم؛ همه هم، از دست و دل بازیم، سوءاستفاده میکردن و منِ شلغم، نمیدونستم باید به فکر امروزم هم باشم؛ الآنه که دیگه دوروبرم خیلی خلوته و دیگه، شدهام کلنگی و یواشیواش، دارم میرم به کلکسیون اموات، چهطور میتونم گذشتهامو جبران کنم؟! اونموقع که جوون بودم، پولدار بودم، تواناییشو داشتم، نه برا دنیام و نه برا آخرتم، هیچکاری نکردم؛ همهاش، کنار دوستام بودم؛ الآنه که آلاخون و والاخون شدهام، تازه میفهمم دوستان ناباب و الدنگ و تخس، چه بلایی بر سر آدمیزاد میآرن؛ الآنه میبینم که چهقده اِشتِب میکردم.
اگه فرصتی باشه، اگه اجل رخصت بده، میخوام دوتا کار درست و حسابی انجام بدم:
اول اینکه: حسابی، خودمو فرمت کنم و دوباره، یه کارای خوبِ خوب، انجام بدم تا دسخالی نرم اون دنیا و یکی هم، اینکه: به پسرم، یه جورایی بفهمونم و بهش بگم که بابا اینقده با این دوستان لاابالی، نشست و برخاست نکن؛ دقیقاً، همون حرفایی که مرحوم پدرم، بهم میگفت و من، عمل نمیکردم.»
* روزنامه.
** معتاد به انواع مواد مخدر شیمیایی و روانگردانهایی که موجب توهم میشوند.