یادداشت مدیر مسؤول
ممکن است یک کارگر ساده، تحلیلش و تعقّلش، خوب باشد و در مقابل، یک شخصی با مدرک عالی دانشگاهی، نتواند از عهده یک تحلیل ساده هم، برآید؛ چهبسا، عوامی که جزو خواص باشد و خواصی که جزو عوام باشد
- بشر، عجب قدرتی دارد؛ خودش که منحرف میشود هیچ، بلکه یکعدهای را هم، به دنبال خودش، به درون باتلاق میکشاند و اینجاست که بشر هوشیار، راهش را فوری جدا میکند با کمک عقل؛ همان عقلی که مثل فانوس دریایی، کمک میکند تا گمراهشدگان و در راهماندگان دریای طوفانی، از آن، نجات یابند.
- بیشتر مردم ایران، از نظر آگاهیهای زیستمحیطی و حیات وحش، در پایینترین سطح و وضعیت ممکن، قرار دارند.
بسم الله الرحمن الرحیم. سلامعلیکم؛ بسی خوشحالیم که در بدو ورود به سال دوم انتشار نشریه یادآوری، در خدمت شما مخاطبان گرامی هستیم.
در اولین شماره در سال دوم انتشار نشریه یادآوری و در آستانه قرن جدید، به نوبه خویش و از طرف سایر عوامل رسانه یادآوری، سال جدید را، هرچند با اندکی تأخیر، به تکتک شما سروران گرامی، تبریک عرض میکنم و از بارگاه قدس ربوبی، میخواهم تا در سال جدید، همگی ما را، به وظایف شخصی، خانوادگی، کاری، سازمانی، اجتماعی و در یککلام، به وظایف و مسؤولیتهای انسانی، موفق و مؤید بدارد.
توفیق روزافزون همگی شما فرهیختگان و خانواده محترمتان را، با اتصال و تبرک به کتاب آسمانی و توسل به حضرات معصومین علیهم السلام، همراه با سالی سرشار از برکت و معنویت، از الله سبحان و متعال، مسئلت مینمایم.
امیدوارم همهمان، باهم و یکجا، غرق در نشاط واقعی و دستهجمعی و نه انفرادی، غرق در دریای خوشبختیها، شادیها و همه خوبیها و همه آنچه که حال ما و حال دیگران را خوب میکند، بشویم.
صمیمانه و از ته دل، سالی پر از سلامتی، شادی، آرامش و موفقیت، برای شما عزیزان و بهخصوص، سالی همراه با آگاهی بیشتر و برقراری صلح برای همه انسانها در همه نقاط جهان، آرزومندم.
امیدواریم بتوانیم فکر را، خاطره را، زير باران، ببریم و با همه مردم شهر، زير باران برویم. رمضان را هم در ابتدای سال داشتیم؛ نماز و روزهتان هم، مقبول درگاه الهی باشد. دعاهایتان، مستجاب و گرههایتان، از هرنوعی که هست، گشوده شوند.
یکی از خواستهها و آرزوهایم، این است که آنکسانی که بیآنکه تکّهحشیشی یا قرص روانگردانی مصرف کنند، در توهم به سر میبرند و خودشان را بعضاً معیار و ملاک و میزان حق و باطل و تشخیصدهنده راه صواب و ناصواب میدانند و بر اساس آن هم، نظر میدهند و تصمیم میگیرد و چهقدر هم زیادند چنین انسانهایی در دوروبرمان که به واسطه دو، سهتا کتاب زیادی خواندن یا دو، سه میلیون پول زیادی داشتن در حسابشان یا داشتن ماشین شاسیبلند در زیر پایشان یا داشتن انواع عناوین سازمانی و … همیشه، از آن بالا و از موضع برتر، به سایر انسانها نگاه میکنند و وقتی هم، وارد صحبتهایشان میشوی، میبینی آنقدر در توهم هستند که توقع دارند حتی مجسمهشان را هم، در وسط شهر و در یکی از میادین شهر نصب کنند، اندکی به خود آیند و از این توهم مزمن، بیرون آیند و خودشان و اطرافیانشان را، بیشتر از این، معذب نکنند.
از اینکه مدت یکسال، بنده و همکارانم را و رسانه یادآوری را و درواقع، رسانه متعلق به خودتان را، همراهی کردید، متشکرم و قدردان حضور گرمتان هستیم. حرفها، انتقادها و پیشنهادهای شما را شنیدیم و به برخی از آنها که در وسعمان بود، عمل کردیم؛ مانند راهاندازی سایت، امکان دسترسی به نسخه الکترونیکی، همزمان با انتشار نسخه کاغذی در گروه مربوط و در سایت که معمول هم نیست و برنامهریزی برای راهاندازی گروه و حضور در سایر پلتفرمها که بهزودی، اقدام خواهد شد.
در یکساله اخیر چاپ و انتشار نشریه یادآوری، به جهت گرانی کاغذ و فیلم و زینک، با مشکلات ملموسی، مواجه بودیم که البته هیچکدام از اینها، نتوانست مانع ادامه راه ما شود و علاوه بر چاپ و انتشار نسخه کاغذی نشریه یادآوری، توانستیم در کنار آن، سایت اینترنتی که مشاهده میکنید و همچنین، گروه نیز، راهاندازی کنیم که با بازخورد خوب و استقبال زیادی هم، مواجه شدیم که مایه دلگرمیمان شد و درنظر داریم باز، نسبت به توسعه بیشتر نشریه در شکلهای مختلف و در فضاهای مختلف نیز، اقدام نماییم و همچنین، در نظر داریم در آینده، یکسری کارهای ابتکاری هم انجام دهیم.
این شماره «شماره هفدهم نسخه کاغذی» را به میمنت ورود به سال دوم نشریه، رایگان ارائه کردهایم؛ لذا برای دریافت نسخه کاغذی آن از دکّهها و مبادی مربوط، هیچ مبلغی نمیپردازید.
اخیراً، یک آشنایی، نظر صریح بنده را در مورد آقای محمدعلی طاهری «بنیانگذار عرفان حلقه و مدعی فرادرمانی»، خواستند که اینجانب نیز، علیرغم اینکه، قویّاً معتقدم که طاهری و امثال طاهری، تاریخ مصرفشان، خیلی وقت است که منقضی شده و آنها را و نظریاتشان را در موزهها و در کنار فسیلها، باید مشاهده کرد و وقت گذاشتن و پرداختن به اینها و نظریات پوشالی اینها هم، ممکن است موجب فربه شدنشان گردد و تصور موجودیت و توهمِ بودن هم بکنند، تمایلی نداشتم به اینکه دوباره و پس از گذشت دو سال، مجدد به این موضوع، ورود کنم؛ اما با عنایت به اینکه هنوز هم هستند علاقهمندان و مریدانی که شیفته وی و سخنان وی هستند، لذا بنده هم، اطاعت امر کردم و نظر مکتوبی را که در دو سال قبل و به صورت کامنت، در یکی از پلتفرمهای مجازی قرار داده بودم که البته به جهت استمرار کامنتهای مشابه و از ایننوع، از سوی پلتفرم مربوط، ابتدا محدود و بعد، مسدود هم شدم به طرق مختلف و بخش نظرات هم، خاموش شد یا توسط مالک و تنظیمکننده ویدئو که تنظیم آن را روی «غیرفعال کردن نظرات» انتخاب و قرار داده بود یا توسط مدیریت خود همان پلتفرم که به دلایل و بهانههای مختلف ایمنی، مانند: محافظت از خردسالان! که نظراتِ روی برخی از ویدیوها را غیرفعال میکنند، محدود شدم تا دیگر، هیچ نظری را هم نتوانم ارائه کنم و البته، خوب هم شد! تا هیچ ناسزایی و فحش رکیکی را هم نبینم در چنین فضایی که بعضاً، کمترین عقلی و منطقی هم، حاکم نیست و جایش را به فحش میدهد که در اینجا، بازنشر میکنم.
به هر حال، هرچه که بوده، گذشته و اتفاقی که افتاد، نتیجهاش این بود که من نتوانستم دیگر، نظری بدهم.
با کسب اجازه از محقّقان و استادان محترم، به استحضار میرسانم: طاهری و طاهریها، موضوع یا پدیده جدیدی نیست؛ شاگردان موفق! ایشان هم که راهش را در فضاهای مختلف مجازی و غیرمجازی و خیلی هم مصمم و با حرص و ولع تمام، ادامه میدهند و از رو هم نمیروند و به هیچ دلیل و برهانی هم، تمکین نمیکنند نیز، تازگی ندارد؛ همه اینها، به اشکال مختلف و در طول تاریخ، بودهاند و باز هم، خواهند بود.
در طول تاریخ بشر، حق که بوده، باطل هم در کنار حق و پا به پای آن، بوده است و در این میان، خرافات و ادعای درمان از سوی برخی از اشخاص نیز، چه با نیت خیرخواهانه و چه همراه با شیطنت و حیله هم، در کنار تعقل و در همه فرهنگها و مدنیتهای مختلف، به صورتهای خیلی متنوع، جلوهگری کرده است؛ اصولاً، بیشتر مردم، به خرافات و راههای میانبر و خیال و توهم و کارهای زودنتیجهده! بیشتر علاقهمند هستند تا سعی و تلاش در سایه تعقل؛ تا اینکه رسیده است به مواردی، از قبیل: عرفانهای دروغین، با عناوینی، مثل: شعور کیهانی و حلقه ابداع همین آقای طاهری.
به شخص آقای طاهری و ادعاهایش، چه در کتابهایش و چه در گفتوگوها و در کلاسهایش و چه به خود اعمال و فعلهای صادره از وی و به کارهایی که در طی چندین سال، انجام داده، اشکالات و نقدهای اساسی و جدی، وارد است که قطعاً، مجالی دیگر و در قالب مقاله یا کتاب، قابل عرضه است که در این مجال، ممکن است از حوصله شما خوانندگان محترم، خارج بوده باشد و نتوان تمام و کمال، آن را بیان کرد و شرح و بسطش داد.
آقای طاهری، ادعای درمانگری دارد؛ اما او، اعتراف میکند که روش وی، همیشه کارساز نیست! تا با این ادبیات و اعلام پیشاپیش، ذهنها را آماده کند برای این موضوع که اگر درمانی هم صورت نگرفت و نتیجهای هم نداد که در درصد بالایی از مخاطبان هم، چنین است، شخص، دیگر توقعی هم نداشته باشد. خوُب، پس آنتعدادی هم که اعلام میکنند درمان شدهاند، این قضیه چهطور قابل تحلیل است؟ در این مورد، سخن بسیار است اما یکی از موضوعات اصلی در اینخصوص، این است که انسان، این توانایی را دارد که در اثر تلقیناتی که برایش میشود، حالش بهتر شود و این، هیچ ربطی به شعور کیهانی و مواردی از این قبیل، ندارد که در این مورد، مثالهای مستند زیادی هم هست که هیچ ارتباطی هم به حلقه و عرفان اینچنینی و شعور کیهانی ندارد. البته، گاهی هم، برخی از انسانها، تصور و توهم خوب شدن میکنند! و یا در اثر اصطلاحاً جوگیرشدن و در جمع قرارگرفتن و تحت تأثیر سایر عوامل، چارهای جز اعلام خوب شدن، نمیبینند!
طاهری، جریانی را به راه انداخت و بر اساس اساسنامهای که خود تنظیم کرده بود، اقدام به عضوگیری، یارگیری و آموزش کرد و اشخاصی را به عنوان مربی یا همان مستر، تربیت و معرفی کرد؛ این مسترها، باز با دریافت مبالغی و تولید مسترهای دیگر، فعالیت را درواقع به شیوه هرمی، ادامه و توسعه دادند.
وجه مشترک طاهری و مسترها، یکی هم این بود و است که اینان، در برابر تعداد انبوهی از سؤالات، چه از طرف مخالفان و چه از طرف آموزشدیدگان، سکوت میکنند و طفره میروند.
از سوابق آقای طاهری، میتوان به عضویت و فعالیت وی در گروه چریک فدایی خلق، اشاره کرد. مقطع تحصیلی و رشته تحصیلی طاهری هم، در هالهای از ابهام است و اندوختههای ارزشمند! وی، طبق اظهارات صریح و یا غیرمستقیمشان، درواقع، حاصل شهود! و وحی! و الهامات! و دریافتهای ماورایی! و از این دست موارد است.
طاهری، سوادش در حدی است که به عنوان نمونه و مصداقی، در یک ویدئویی با عنوان پیام نوروزی و تبریک سال 99 که میتوانید آن را، با موتورهای جستجو، سرچش کنید و ببینید، یک جمله دعایی عربی کوتاه تحویل سال را هم که یک الفبچه مدرسهای هم، از حفظ بلد است، نتوانست حرکاتش را درست تلفظ نماید.
عجیب است اینکه: بحث اتصال به شعور کیهانی، مشترک بین عرفان طاهری و عرفان یهود هم است! و عرفان یهود و کابالا، خیلیوقت پیش از طاهری و طاهریها، آن را به راه انداختهاند و پذیرفتهاند؛ به نظرتان، آیا این اشتراک، تصادفی بوده است؟! یکی از زیرکیها و شگردهای طاهری در مواجهه با مخاطبان، ابهامگویی و دوپهلو سخن گفتن است.
جالب است بدانید: آنزمانهای نهچندان دور، طاهری، یا مناظرهها را قبول نمیکرد یا اگر میپذیرفت و در مناظرات شرکت میکرد، افرادی را برای همراهی، با خود میبرد! و به صورت تکی، در مناظرات، شرکت نمیکرد تا مبادا به جهت پایین بودن سطح سوادش، نتواند پاسخگویی قانعکنندهای داشته باشد و همراهان، به دادش برسند.
طاهری، پاسخها را کلی میگفت؛ همراه با چاشنی ابهام؛ تا راه فراری برای خود، داشته باشد و خوُب، افراد هُشیار، این را متوجه میشدند اما برخی دیگر هم، فریب میخوردند؛ کمااینکه اکنون هم، با اینکه تاریخ مصرف چنین توهمات و تخیلاتی، گذشته و تمامشده، باز هم میبینیم عدهای را که در دوروبرش جمع شدهاند و این، نشانگر آن است که بشریت، هنوز، به بلوغ کافی نرسیده است.
طاهری، باز خوب است در مقایسه با کسانی که ادعای خدایی میکردند؛ همه اینها، ناشی از اعتماد به نفس کاذبی است که در برخیها، خیلی شدید است. در مقطعی از زمان، ما شاهد حمایت وابستگان سازمان مجاهدان خلق یا همان منافقان معلوم الحال از ایشان بودهایم که این هم، جای بحث دارد.
بشر، عجب قدرتی دارد؛ خودش که منحرف میشود هیچ، بلکه یکعدهای را هم، به دنبال خودش، به درون باتلاق میکشاند و اینجاست که بشر هوشیار، راهش را فوری جدا میکند با کمک عقل؛ همان عقلی که مثل فانوس دریایی، کمک میکند تا گمراهشدگان و در راهماندگان دریای طوفانی، از آن، نجات یابند.
بنده، کاری با احکام قضایی صادره در مورد آقای طاهری و صحت و سقم آنها و حق یا ناحق بودن، قانونی یا غیرقانونی بودن آن احکام، ندارم و صلاحیت و دانش ورود به مسائل حقوقی و دادگاهی و اینجور چیزها را هم، ندارم؛ اما بنده، به عنوان یک پژوهشگر مستقل و بدون هیچگونه وابستگی به جایی، طبق تحقیقات متعددی که بیطرفانه و بدون هیچ حبّ و بغض و تعصبی، انجام دادهام و مطالب آقای طاهری و حتی سخنان کلاسی مربیهای تربیتشده در مکتب طاهری را هم دنبال کردهام و همچنین، کتابهای ایشان را هم خواندهام، با ضرس قاطع، اعلام میکنم: ایشان، قطعاً و حتماً و بهیقین، یک منحرف تمامعیار است و سخنان انحرافی وی، کوچکترین ارزش شنیدن از سوی بشریت را ندارد و به تبع آن و به طریق اولی، شنیدن حرفهای متوهمانه شاگردان ایشان هم که چندین سال است فضا را ظاهراً مساعد دیدهاند و از زیر سبد، بیرون آمدهاند و دارند عرض اندام میکنند و همان حرفهای طاهری را بلغور میکنند نیز، ارزش وقت گذاشتن ندارد؛ البته طاهری اگر خودش میماند و محکم میایستاد، با این سرعتی که داشت جلو میرفت و پیشرفت! میکرد و میدانداری میکرد، اگر شکست نمیخورد و صدمه نمیدید در راه وصول به اهداف پوچش، پس از آنهمه ادعاهای الهامات و وحی، اینبار را احتمالاً، ادعای الوهیت نیز میکرد! و الان، یکعدهای هم داشتند حتی به طرفش، نماز میخواندند و سجده هم میکردند.
آرزوی مشترک همه دلسوزان و اینجانب هم، این است که بشریت، فارغ از هرگونه ملیت، نژاد، زبان، ایدئولوژی و …، به مرحلهای از رشد و تعالی برسد که بتواند درست، بیندیشد و درست، تعقل نماید و از این توهمات و اراجیف مرجفون که در سایه جهل یکعده، پر و بال باز کردهاند و دارند برخی از انسانهای ساده، تیرهبخت و نگونبخت را که متأسفانه، قدرت اندیشیدن هم از آنها گرفته شده است، رهایی یابند و به آن بلوغی که مد نظر است، برسند.
صدها مقاله و کتاب و سخنرانی علمی و فلسفی دقیق از صاحبنظران بیطرف و مستقل موجود است که اثبات میکند که این گروه، اباطیلی بیش نیستند و هدفشان، نهتنها نجات انسان نیست و نخواهد بود، بلکه هدفشان، انحراف نسل بشر است.
طاهری، این راهزن وادی عرفان، در کتاب «انسان، از منظری دیگر» تعمداً، کلمات غامضی را به کار میبرد و جملات را پیچیدهتر میکند و این کلمات و جملات، بدون کوچکترین توضیحی، به مخاطب سادهاندیش، قالب میشود و هر کسی نیز از دید خود، آن را بررسی و برداشت میکند و دریافت مشترکی بین مخاطبان، ایجاد نمیشود و این، در واقع، همان شگردی است که طاهری را در کار خود و جذب مخاطب، موفق کرده است؛ چرا که کثرت برداشتها، مانع ارائه اصل مطلب و مشخصشدن قصد نهایی و هدف غایی میگردد؛ ضمن اینکه: این کتاب، مالامال از نکات متناقض است.
بسیاری از افراد درگیر در این حلقه، به جهت نگرانی از عدم فهم و اینکه به نفهمیدن، متهم بشوند، به جهت برچسب نخوردن، ناگزیر، ادعای فهم میکنند. طاهری، در موضوع درمان، راهی هم برای فرار، گذاشته است؛ به این صورت که اگر درمانی مشاهده نشد، مشکل از فرد و ضعف فرد بوده است! و جالب اینجاست که مخاطبان هم، از روی سادهلوحی، خیلی زود، میپذیرند که مشکل، از ناحیه آنها بوده است.
طاهری، در همین کتاب انسان، از منظری دیگر، در موضوع قانون بازتاب، در صفحه 196 آن، در ترجمه لایکلف الله نفساً الا وسعها، دقیقاً عین این جمله را آورده است: «هیچکس، تکلیف ندارد؛ مگر به اندازه وسع خود.» من از طاهری و دوستداران و مریدان ایشان، میپرسم: دلیل حذف کلمه «الله» چه بوده است؟ هرکس از طاهریها یا از غیرطاهریها، پاسخ این سؤال را بدهد و مرا قانع کند، من شخصاً، در همینجا هم، اعلام میکنم: برای وی، یک جایزه نفیسی هم در نظر میگیرم و تقدیم و اهداء میکنم.
بنده، فارغ از موضوع ایدئولوژی و دینی، به موضوع نگاه میکنم تا هیچنوع جبههگیری و سوگیری هم، در میان نباشد و با این فرض که قرآن را قبول نداشته باشیم و آن را یک کتاب معمولی بدانیم، سؤال میکنم: اگر شما یک عارف حقیقی هستید، به چه دلیل، امانتداری را در ترجمه یک کتاب، رعایت نکردهاید و کلمه الله را حذف کردهاید؟! آیا این مصداق خیانت در امانت نیست؟ آیا چنین شخصی، میتواند عارف باشد و الگو برای مردم؟ طاهری، قطعاً آنقدرها هم بیسواد نبوده که کلمه الله را نبیند و در ترجمهاش نیاورد؛ پس حذف اینشکلی، سهوی نبوده و کاملاً، عمدی بوده است. آیا ایننوع حذف، مشابه حذف بحثهای شهادت و جهاد در قرآن در برخی از کشورها، مانند کویت نیست؟
ادعاهای طاهری، توسط انسانهای باخرد و بااندیشه، پذیرفتنی نیست؛ هیچگاه، درمانی هم اتفاق نمیافتد و چیزی که اتفاق میافتد، توهم درمان است نه خود درمان و حضور چند نفر باسواد و حتی پزشک و دکتر در این حلقهها هم، دلیل موجهی برای حقانیت این دورهها و کلاسها نیست؛ این را برای آندسته از حاضران در آن فضای مجازی و مجدد، در اینجا هم، عرض کردم که به من ایراد میگرفتند و هنوز هم، ایراد میگیرند که: فلان پزشک و مهندس هم در این کلاس حضور دارد! یا افراد زیادی در این کلاسها هستند که عرض میکنم: کثرت و یا حضور آدمباسوادها، همیشه و الزاماً، دلیل بر حقانیت یک موضوعی نیست.
ممکن است یک کارگر ساده، تحلیلش و تعقّلش، خوب باشد و در مقابل، یک شخصی با مدرک عالی دانشگاهی، نتواند از عهده یک تحلیل ساده هم، برآید؛ چهبسا، عوامی که جزو خواص باشد و خواصی که جزو عوام باشد.
موضوع دیگر، پیشگوییهایی هستند که در فضاهای مختلف مجازی هم، میبینیم و چهقدر هم خواهان و دنبالکننده دارند که میخواهم در این مورد هم، بهاختصار، مطالبی را بیان کنم. امیدوارم انسانهای آزاده، عاقل و اهل تحلیلی که به دور از احساسات و تعصبات، دنبال کشف حقیقت و سخنان منطقی هستند، حوصله کنند و مطالب پیش رو را که برخی از دوستان، درخواست آن را کرده بودند، مطالعه بفرمایند:
قبل از بیان هر چیزی، میخواهم در کنار همه خصوصیاتهای مشترک مدعیان پیشگویی، 5 ویژگی مهمی را برای مدعیان پیشگویی، یادآوری کنم:
یکی اینکه: یک مدعی پیشگویی، ممکن است شیعه، سنی، یک یهودی و یا یک بیدین و کافر و بدون هرگونه ایدئولوژیای بوده باشد و دیگر اینکه: همه مدعیان پیشگویی، بدون استثناء، دنبال ثروتاندوزی و کسب قدرت برای خود و حامیان خود و نهایتاً در پی مطرح شدن خویش برای رسیدن به اهداف آتی بودهاند و سوم اینکه: همه مدعیان پیشگوییها و بهویژه اسپانسرها و حامیان معنوی و مالی آنها، هدفشان، گرفتن هرگونه تفکر از بشریت و هدایت آنها به سمت و سوی خرافهگری و رکود بوده است که البته، هدف نهایی و غایی هم، چیز دیگری بوده است و بسیاری از اینها هم، هدایت میشوند از طرف برخی از قدرتهای سیستماتیک مطرح و جهانی برای نیّات مختلف و بیشتر، برای نیّات آلوده. مورد چهارم، این است که: مدعیان پیشگویی، اعتماد به نفس عجیبی دارند و با این اعتماد به نفس بالا که کاذب و غیرواقعی هم است، در مخاطبان خود، نفوذ شگرفی میکنند و تأثیر عجیبی میگذارند و پنجم، اینکه: نیاز به مطرح شدن و دیده شدن در این افراد، خیلی بالا است.
به صورت مصداقی، میخواهم نام ببرم؛ یکی از مدعیان مشهور پیشگویی که ما میشناسیم، بابا وانگا است؛ همان زن نابینایی که خیلی از وقایع پیشآمده را، به وی نسب میدهند که قبلاً، خبر داده بوده! اما واقعیت، چیز دیگری است؛ پیشگوییهای بابا وانگا، درباره حوادث و اتفاقات جهان، بهویژه در هر سال و در آستانه سال نوی میلادی، در محافل خبری، مطرح میشود؛ اما جالب است بدانید هیچ نسخه مکتوب و مستندی درباره این پیشگوییها، وجود ندارد! روزنامه واشنگتنپست، طی تحقیقی که در سال 2012 فاش کرد، اعلام کرد: بسیاری از پیشگوییهایی که هرساله به این پیرزن نابینای بلغاری نسبت داده میشود، ریشه در شبکههای اجتماعی روسیزبان دارد.
دیگر مدعی پیشگویی که طرفداران زیادی هم داشت و هنوز هم دارد، نوستراداموس بود و است؛ او کیست؟ او، یک شارلاتان یهودی بود که پروژههای بزرگ فراماسونری یهود و بازی با عقاید و باورهای مردم، با دست او، به اجراء درآمد. کتاب این پیشگو، 5 قرن است مکرر، چاپ شده و دلایلی دارد؛ او نه پیشگو، بلکه یک شعبدهباز ماهری بوده که در روزهای پایانی سال 2012 ، تنها یکی از صدها پروژههای فراماسونری یهود برای بازی با عقاید و باورهای آخرالزمانی مردم جهان، بود.
نوستراداموس، یکی از مراجع عمده فراماسونری در پیشگوییهای جهانی بود که آمیزهای از سحر، تعالیم کابالایی یهود، قدرت سرودن شعر، حرص جمعآوری ثروت و نیز، آشنایی با خواص تخدیری گیاهان، او را به تهیه مواد لازم برای نشخوار چندینقرنی اشاعهدهندگان فراماسونر خرافهگرایی، موفق کرد.
یکی از تمهیدات فراماسونری تحت استیلای یهود، مبتلاکردن مردمان جهان، به خرافهپرستی و خرافهگرایی بوده است که در این میان، از نوستراداموس، حداکثر بهره را بردند. حجم تلاش و سرمایهگذاری تشکیلات فراماسونری برای نفوذدادن خرافاتی که زایلکننده قدرت تعقل و تفکر تودهها بوده و آنها را به سوی انفعالی رامکننده در برابر حوادث پیرامون جامعه میکشاند، به اندازهای بزرگ بوده است که حتی توانسته بشر غربی امروزی مدعی عقلانیت و دانش و تفکر را نیز، به بازیچه بگیرد و همانگونه که اشاره شد، شعبدهبازی در روزهای پایانی سال 2012 ، تنها یکی از پروژههای فراماسونری یهود برای بازی با عقاید و باورهای آخرالزمانی مردم جهان و لوث کردن موضوعات پیرامون آن، همچون: ظهور منجی آخرالزمان و حکومت جهانی عدالت بود که با سرمایهگذاری چندینساله و میلیونها دلاری اختصاصیافته از سوی ثروتمندان یهودی، با جدیت تمام، پیگیری شد؛ چراکه اشاعه خرافه، از بزرگترین ابزارهای فراماسونری برای منفعل کردن جوامع بوده است.
استفاده مکرر فراماسونری یهود از پیشگوییهای وی برای توجیه اتفاقات جهانی، خود نشانگر وجود حقایق پشت پرده فراوانی است. نوستراداموس، به دلیل عدم توجه به دروس دانشگاهی و اصرار بر شیوههای عطاری، از دانشگاه اخراج شد و یکی دیگر از کارهای موروثی یهودیان، یعنی ساختن داروها، آنهم داروهای تقلبی را در پیش گرفت. نوستراداموس، به فروش داروهای تقلبی، روی آورد؛ این را به خاطر این گفتم که ایشان، آدم صالح و خیرخواهی برای بشریت نبوده و در عصر خودشان، با جان و مال مردم، بازی میکرده است.
او، نوعی قرص تقلبی ساخت به نام رز که برای درمان طاعون، تجویز میکرد؛ چیزی مانند شیشههای نفت سیاه راکفلر یهودی که برای درمان سرطان! بود؛ شیشههایی که راکفلر، به عنوان یک فروشنده دورهگرد دارو، توانست از آن، ثروت هنگفتی، به جیب بزند. قرص رز نیز، برای نوسترآداموس، درآمد زیادی داشت و جالب توجه این است که: همسر و دو تن از فرزندانش، با ابتلای به طاعون، جان سپردند! و قرص رز او، نتوانست کاری برای آنها بکند.
برای خود من، جالب است اینکه: بیشتر مدعیان پیشگویی در زمانهای قبل و در زمان معاصر، مثل: ابوعلی شيبانی، اول به درمان و طبابت، روی میآورند و مدعی طبابت هم هستند و بعد از آن یا در کنار آن، پیشگویی هم، میکنند و یک چیز جالب دیگر هم این است که: بیشتر اینها، دین هم دارند و حرف از الله و مصلح آخرالزمانی میزنند! و این سخنان، نمیتواند تصادفی بوده باشد. نوسترآداموس، قبل از آن که بخواهد پیشگوییهای خود را بنویسد، به نگارش تقویم سالیانه هم پرداخت.
وی، در سال ۱۵۵۰ میلادی، نخستین تقویم نجومی خود را که در آن، پیشگوییهایی درباره اوضاع جوی سال بعد، انجام شده بود، منتشر کرد؛ این تقویم، با استقبال فراوانی، مواجه شد و از نظر مالی، برای وی، خوب تمام شد و با انتشار تقویمهای سالیانه، پول هنگفتی، به جیب زد؛ او پس از موفقیت مالی در ارائه تقویم خود، تصمیم گرفت در هر سال، یک یا چند سالنامه نجومی، منتشر و آن را تکرار کند؛ بهخصوص اینکه: زنان درباری و اشرافی، پس از شنیدن مهارت وی! در پیشگویی و سحر و جادو، برای کسب اطلاع از تعداد معشوقههای آشکار و نهان شوهران هوسبازشان، مشتاق بودند.
چندجملهای هم میخواهم در مورد افرادی سخن بگویم که در فضاهای مختلف مجازی، برای مطرح شدن و دیدهشدن و بیشترشدن دنبالکنندگانشان، حتی تا لختشدن و نیمهبرهنه شدن هم، جلو میروند که حتی یک دانشجوی ترم اول روانشناسی یا کسی که حتی دو، سه واحدی مطالعه داشته در این حوزه، با دیدن دوتا از رفتارها و گفتارهای چنین اشخاصی، میفهمد و متوجه میشود که این اشخاص، شدیداً مشکل روحی – روانی دارند و دچار اختلالات شدید روانی شدهاند و البته، خوُب بعضی از اینها را که من داشتم مطالعه میکردم و نمیخواهم نامشان را هم در اینجا بیاورم، متأسفانه تجربیات تلخی را در زندگیشان داشتهاند که سرنوشت تلخی را برایشان، رقم زده اما اینکه میشود چنین اشخاصی را معالجهشان کرد یا نه؟، آن در تخصص بنده نیست؛ اما بنده، قلباً آرزو میکنم: یکروزی، حال آدمهای اینشکلی و حال همه آنهایی که تمام بدنشان را نقاشی کردهاند و نقاشی میکنند، بهتر بشود و از این حالت بعضاً بازیچه شدن و برده شدن هم که در دستان برخی از قدرتهای رسانهای، گیرکردهاند و دارند از اینها، سوءاستفاده میکنند، رهایی یابند.
امیدوارم روزی برسد، همین طیف آدمها، در یکی از همین فضاهای مجازی، بیایند و بگویند که حالشان، خوب شده و در عمل هم، نشان بدهند و ماها هم، قطعاً خوشحال میشویم از این خبر. برخی از اینها، مشکلات شخصیتی مشخصی دارند و بدیهی است و در آن، شکی هم نیست. بهنظرم، کاملاً مشخص است که بسیاری از اینها، در کنار خیلی از رفتارهای ناهنجار دیگر، دچار نوعی اختلال شخصیتی هم شدهاند که طی آن، خودشان را بزرگ و مهم میپندارند و بهگونهای اغراقآمیز، احساس توانایی و لیاقت هم، میکنند! بیشتر اینها، خودشان را شاد و بیدغدغه نشان میدهند؛ درحالی که اصلاً شاد نیستند و دارند رل، بازی میکنند.
اکثر اینها، مرکز دنیای خود بوده و از هر جهت، ویژه هستند؛ اسمپران بوده و در ذهن خود، تصور میکنند شخص مشهوری هستند. اگر یک روزی، به یکی از اینها، بیتوجی بشود و دنبالکنندهای نداشته باشند، حتماً و در کنار افسردگی قبلیشان، دچار افسردگی شدید جدید میشوند. افراد اینچنینی، متکبر و اخلاقشان، تحکمآمیز بوده، خود را برتر از دیگران میدانند و از دیگران هم، انتظار احترام و تحسین دارند.
بیشتر اینها، ریزترین مسایل زندگی خودشان را در دید عموم، به اشتراک میگذارند؛ از پیتزا خوردنشان گرفته، از دامن و کت و حتی لباسهای زیر پوشیدنشان گرفته، از نشان دادن موهای ساق پاهایشان و خیلی چیزهایی که به من و تو هیچ ربطی ندارد و جذابیتی هم ندارد، گرفته تا هواپیما سوارشدنشان، میخواهند همه ببینند؛ وقت بگذارند و نظر هم بدهند.
برخی از اینها، تمایل دارند اگر شده، رفتارهای حریم خصوصیشان و حتی دستشویی رفتنشان را هم، به اشتراک بگذارند! تا همه ببینند. اینها معمولاً حرفهای جلف و پیش پاافتاده میزنند تا بیشتر، جلب توجه کنند. برای اینجور افراد، مهم فقط دیدهشدن است و کیفیت آن، مهم نیست و اینجور افراد، دوست دارند حتی بد مطرح بشوند تا اینکه اصلاً مطرح نشوند.
خوُب، همه ما دوست داریم مطرح بشویم؛ این فی نفسه بد نیست اما با کدام راه؟ و به چه شکلی؟ یکی با بالابردن مدرک تحصیلی، شاید بخواهد مطرح بشود و دیده بشود؛ یکی با اختراع، یکی دیگر، با اول شدن در ورزش و … خوُب بعضیها هم، اینجوری و اینشکلی میخواهند مطرح بشوند و یکعده را هم، دنبال خودشان بکشند اما بدیهی است که شیوه کاملاً غلطی را انتخاب کردهاند. بهنظرم، چنین اشخاصی، در این دنیای به این بزرگی و با اینهمه آدم، بهشدت، احساس تنهایی میکنند و خیلی، تنها هستند.
بیشتر افراد اینشکلی، جلوی نگاههای مردم، هنجارشکنی میکنند که خوُب وقتی میبینند مردم به جای طردکردنشان، رفتارهای این افراد را دارند دنبال میکنند، تشویق میشوند؛ اما غافل از این هستند که مردمی که دارند دنبالشان میکنند، الزاماً به معنی تأیید آنها و رفتارشان نیست و خوُب، مردم چون بیشترشان کنجکاوند، پیگیر اینجور چیزها هستند و بعضیها هم، صرفاً دنبال سرگرمی هستند و دنبال خوب یا بد بودن افراد و ارزشگذاری هم نیستند و فرقی ندارد برایشان و خیلی دلایل دیگر، مثل نگاه جنسیتی که چندنفر بیمار هم در این وسط پیدا میشوند تا بیایند حرکات اینها را ببینند و لذتی ببرند مثلاً. این افراد، تصور میکنند در نقطه مقبولیت جامعه، قرار گرفتهاند به خاطر این حجم بالایی از پیگیرکنندکان؛ در حالی که وضع، کاملاً طور دیگری است. رفتارهای اینقبیل اشخاص، ناشی از نوعی نیاز به جلب توجه است. این افراد، دارای شخصیت خودشیفته بوده اما چون در اصل، اعتماد به نفس پایینتری هم دارند، ممکن است برای جلب توجه دیگران، دست به هر اقدامی بزنند.
ریشه برخی از این رفتارهای اختلالگونه هم که در بسیاری از این تیپ اشخاص میبینیم، در جلب محبت، توجه و تأیید دیگران و ترس از فراموش شدن است؛ بیشتر مردم نیز، معتقدند افرادی که بدون ارائه هیچ هنر مطلوبی، در شبکههای اجتماعی، اینجوری مشهور میشوند و رشدِ از نوع رشد علف هرز میکنند، عموماً آدمهای بیکار و عاطل و باطلی هستند که از نظر روحی و روانی، خلاءهایی را در خود احساس میکنند.
موضوع دیگر، نظردادنهای نسنجیده و بدون پایه علمی و عقلی و منطقی برخی از سلبریتیهایی است که در سالهای اخیر هم، خیلی تشدید شده و هر مشهوری، به خود اجازه میدهد تا در همه زمینهها، نظر بدهد! و نظرش را هم در فضاهای مختلف مجازی، منعکس کند و چهارنفر هم در این میان، پیدا میشوند و لایک میکنند و اینچنین، آنها را در ادامه این نظردهیشان، یاری میکنند و هروقت هم، گندش درآمد و کار به جاهای باریک کشیده شد، با یک پوزش کلیشهای از مخاطبان و هواداران، به موضوع، پایان میدهند.
در بسیاری از کشورها، وقتی یک سلبریتی، میخواهد حرفی بزند و جملهای بگوید، بهخصوص در آنجاهایی که میخواهد در مسائل اجتماعی ورود کند، حتماً از مشاورانی که معمولاً دوروبرش هستند و در اختیار دارد، مشورت میگیرد. در چندساله اخیر، ما بیشتر میبینیم برخی از هنرمندان، هنرپیشگان و سلبریتیهای کشورمان، سهواً یا عمداً، خودزنی میکنند با اظهارنظرها و رفتارهای متناقضشان؛ اینها نمیدانند که رسانه، از هر نوعی که بوده باشد، شوخیبردار نیست و سواد خودش را میطلبد.
رسانه، دو لبه تیز دارد و وقتی حرفی زده میشود، ممکن است یک سلبریتی که سالهای سال، مورد نظر و محبوب و کانون توجه مردم بوده، در یکلحظه، اوج بگیرد یا حتی برعکس، از چشم مخاطبانش، آناً بیفتد و حالا ما میبینیم این اتفاق برای برخی از این چهرهها افتاده و از چشم مردم و مخاطبان و هوادارانشان، بهشدت افتادهاند؛ اما باز، از رو نمیروند! و ظاهر میشوند! که البته، مدیریت صدا و سیما هم، بیتقصیر نیست در این قضیه.
در کشوری مثل ایران که مردم حساسی دارند، در نظردهی، خیلی باید دقت کرد. اگر هرکسی، مشغول کار خویش باشد، چنین اتفاقاتی هم نمیافتد؛ چرا یک بازیگر که سواد تحلیل مسائل اجتماعی را هم ندارد، باید به این مسائل ورود کند و در آخرسر هم، موجب صدمه به خود و بیاعتمادی و دلخوری هوادارانش بشود؟!
شاید شماها نیز، مشابه این تجربه را که عرض میکنم، بارها و بارها، کسب کرده باشید؛ چندروزی بود از یکی از همین فروشگاههای زنجیرهای که خیلیوقت هم است در ایران نیز، مد شده و ظاهراً، یکی از شاخصههای جامعه سرمایهداری و توسعهیافته! هم که مصرفگرایی را تبلیغ و عادیسازی میکنند، وجود همین فروشگاهها است که کمر خردهفروشها و همین بقالیهای محله و سرِ کوچه را هم، تا حد شکسته شدن، خم کرده، آب انبه میگرفتم که قیمتش هم، 40 هزار تومان حساب میشد. دو روز بعد، برحسب اتفاق، در سر راهم، از یک مغازه معمولی محلهای، عین همان آب انبه را با همان مارک، گرفتم؛ برای اینکه هم حوصله نداشتم تا فروشگاه زنجیرهای بروم و هم اینکه خریدم، فقط همین یک قلم بود. در کمال ناباوری، دیدم 35 هزار تومان حساب کرد؛ یعنی 5 هزار تومان، پایینتر از فروشگاه زنجیرهای که البته اینها، مسبوق به سابقه است؛ تازه، وقتی قیمت درجشده در روی کالا را نگاه کردم، دیدم اصل قیمت و قیمت روی کالا، 324800 ریال است. بهنظرم، بعضی از همین صاحبان بقّالیهای سرِ کوچهها، بعضاً، خیلیخیلی باانصافتر از انواع فروشگاههای زنجیرهای هستند که اِعمال تخفیف را هم، با بوق و کرنا، مطرح و به یدک میکشند.
مدتی است عمل تکدّیگری، در نقاط مختلف کشور که استان آذربایجان شرقی و تبریز هم – که به شهر بدون گدا! مشهور شده است، – جزو همین نقاط مختلف است، شکلهای جدید و متنوعی، به خود گرفته است که شیوه نوشتن و پیام گذاشتن برای مردم، همراه با درج شماره کارت بانکی در زیر نوشته و چسبانیدن آن به بدنه عابربانکها، یکی از همین شیوههاست که با تحت تأثیر قراردادن احساسات و عواطف شهروندان، سعی بر دریافت کمک مالی دارند که جلوی این شیادیها، بهنظرم باید گرفته شود.
با قبولی طاعات و عبادات شما مخاطبان گرامی که اخیراً ماه مبارک رمضان را هم در پشت سر گذاشتیم، با کسب اجازه از استادان زبان و ادبیات عربی و زبان و ادبیات فارسی، خلاصتاً، یک یادآوری مختصری هم، در مورد معنا و تغییر دو واژه «اِحیاء» و «اَحیاء» که از زبان عربی کهن و کلاسیک، وارد زبان فارسی شدهاند، عرض میکنم:
این دو کلمه، هردو در اصل، با همزه همراه بودهاند و بهکار میرفتهاند که البته، بهمرور زمان، همزهشان در زبان فارسی، افتاده است که البته، بنده شخصاً موافق تغییر اینشکلی نیستم؛ یعنی ماها بهنظرم، نباید شکل کلمهای را که از زبان دیگری، به عاریت گرفتهایم، عوض کنیم اما خوُب، «اِحیاء» و «اَحیاء» هم، شاید خواستهاند کمی سبکتر شوند! یا ناخواسته و توسط برخی از ماها و براساس قوانین نهچندان طبیعی تحول زبان یا سازش و سازگاری در میان زبانی که واردش شدهاند، خواستهاند بهصورت «اِحیا» و «اَحیا» و بدون همزه، نوشته و راحتتر تلفظ شوند؛ اما عرض من، این نیست؛ این دو واژه، ریشه مشترکی دارند اما معنی آنها، با یک کسره و فتحه، بهکلی تغییر میکند.
هردوی این کلمات، با حَیّ، به معنای زنده که در فارسی هم کاربرد دارد، همریشهاند و اما معنی «اِحیا» و «اَحیا»: اِحیا که در زبان فارسی، به صورت مصدر، به کار میرود، بهمعنی زندهداشتن، زنده نگهداشتن، زندهکردن و همچنین شبزندهداری و بیدارماندن در شب است؛ مثل همین شبهای قدر.
اَحیا: جمع «حَیّ» است و معنی آن، زندهها است. بنابراین، «شبِ اِحیا» یا «شبهای اِحیا» که در شبهای قدر هم، زیاد میشنویم و در این ماه مبارک رمضان اخیر هم، زیاد شنیدیم، به این شکل و با کسره، صحیح است نه «شبِ اَحیا» و «شبهای اَحیا» که البته این را هم زیاد میشنویم. نمیدانم یادمان خواهد ماند حداقل تا شبهای اِحیای سال دیگر یا نه؟!
با خطکش و میزان قرآن و سنت، جلو برویم؛ مبادا، جلوتر از دین اسلام، حرکت کنیم؛ با این مقدمه و عنوان، میخواهم مطلبی را برای چندمین بار، تکرار کنم.
در رابطه با ماه مبارک رمضان، موضوع قابل طرح که در هرسال و در هرماه مبارک رمضانی هم، در برخی از جاها، هنوز هم تکرار میشود و در این ماه مبارک رمضان سپریشده اخیر نیز، شاهد آن بودیم، موضوع پخش مناجات، آنهم با صدای بلند از بلندگوهای برخی از مساجد است که باید گفت: ما در هیچ منبعی، چیزی به نام سحرخوانی نداریم که بیاییم یک نفری را هم در مسجد، مأمور این کار بکنیم و ازش بخواهیم تا مناجاتی را آنهم از هرجایی که دلش خواست، از وسط دی.وی.دی یا از آخر مناجات، آن را با بلندگوهای معمولاً خرابشده و نیمهسالم، با صدای خشخش و نامفهوم در نیمهشب، به مدت طولانی روشن کند و مردم را با این رفتار ناصواب، دچار نه ثواب که بلکه عذاب کند.
بنده که تا حالا، یک جمله هم، از این مناجاتهای اینجوری را نفهمیدهام که چه بوده و چه گفته است؟! و فقط صدای نامفهومی بوده است و خشخش و بس که موجب ذرهای افزایش معنویات هم، نشده است.
«پخش اذان به نحو متعارف، براى اعلام داخل شدن وقت نماز صبح، به وسیله بلندگو اشکال ندارد؛ ولى پخش آیات قرآنى و دعا و غیر آن، از بلندگوى مسجد، اگر موجب اذیت همسایگان شود، توجیه شرعی ندارد؛ بلکه دارای اشکال است.» (آيت الله خامنهای، رساله اجوبه الاستفتائات، س 454.) دیگر آیات عظام هم، همین نظر را دارند.
در گذشتههای نهچندان دور، تلویزیون و رادیو و یا دستگاههای خبررسانی و اینترنت که نبود؛ همانزمانها، مناجاتخوانهایی بودند که به وقت سحر، زودتر از همه، از خواب بیدار میشدند و به صورت زنده و نه با لوازم صوتی، گاهی هم، به پشت بام میرفتند و یا با حضور در مساجد محلهها، با مناجات خواندن، مردم را بیدار میکردند و برای مردم هم، بسی خوشایند بود این مناجاتها و این روند؛ البته سابق بر این، گاهی هم، به طبل و تشت میزدند و مردم را از خواب بیدار میکردند تا مردم و اهالی، بیدار شوند و سحری بخورند و مردم هم، ممنون و متشکر بودند از این وضعیت و حالت مزاحمت هم نداشت؛ اما اکنون، وضع فرق کرده است و مردم، به همه بیدارکنهای مدرن، دسترسی دارند؛ اگر هدف، بیدارکردن باشد یا اگر هدف، ثواب بردن و ثواب رسانیدن باشد، دیگر اکنون، مردم از طرق مختلف، به همه این مناجاتها، به بهترین شیوهای و حتی به صورت انتخابی، دسترسی دارند و هروقت هم اراده کنند، بیدار میشوند و ما، از هيچ مرجعی هم، فتوا و یا اجازهای هم نداريم بر اینکه قبل از نماز یا سحری، مردم را از خواب بيدار كنيم؛ آنهم با این روش و به این شکل؛ اسمش را هم هرچه كه بگذاريم، اعم از: مناجات، قرآن، سحرخوانی، عزاداری و … فرقی در این مورد، ندارند.
بهنظرم، اکنون باید این مناجاتخوانیها را به خانهها برد؛ کمااینکه این اتفاق هم، در برخی از موارد هم، افتاده و صدا و سیما، رادیو، اینترنت، رسانههای مختلف، فضاهای مجازی و … 24ساعته، برنامههای مختلفی را در اینخصوص دارند؛ از همان مناجاتنامه گرفته تا سخنرانی و برنامههای معنوی متنوع و مختلف دیگر و هرکسی هم، به فراخور تمایل و زمانبندی خود، چنانچه تمایل داشته باشد، میتواند از طریق تلویزیون، رادیو و … یکی را انتخاب کند و آن را ببیند و گوش کند و نیازی هم به این نیست که از بلندگوها پخش شود و احیاناً، باعث ناراحتی و دلخوری و یا دینزدگی و دینزدایی عدهای از شهروندان، بهخصوص شهروندان نزدیک به مساجد و نوجوانان و جوانان گردد.
متأسفانه، به نظر میرسد برخی از عوامل مساجد، قصدی برای رعايت اين اصل مهم ندارند و جلوتر از دین اسلام و از آنچه که گفته شده و سفارش شده، حرکت میکنند! و امسال هم، در شروع و در اولین روز، مواردی را در اینخصوص در شهرهای مختلف استان، دوستان گزارش کردند و تا آخرین روز از ماه مبارک رمضان و قرار گرفتن در انتهای آن نیز، باز هم، این وضعیت دیده شد و ادامه داشت!
حتی همین روضهخوانی هم، از جنبه فقهی، مستحب است؛ ولی اگر برای همسایهها و مردم، مزاحمت داشته باشد، نهتنها ثواب و پاداش ندارد، بلكه گناه هم است.
من هم مثل شما، گاهی میبینم در برخی از منزلها و در محلهها هم، به مناسبتهای مختلف، دستههایی تشکیل میشود و با سروصدای بیش از اندازه و با بلندگوهای قوی آنچنانی که الان دیگر خیلی هم مد شده این بلندگوها و هرکسی هم آن را نداشته باشد و به آن مجهز نباشد، انگار که چیزی کم دارد و عیب و ضعف اساسی محسوب میشود!، ناخواسته موجب اذیت همسایگان میگردند که باید دقت کنیم و نکند و اینجور نباشد که به جای ثواب، برای خودمان، گناه جمعآوری کنیم.
نصب بلندگو بر پشت بام مساجد و حسينیهها و پخش مراسم از آن، مورد نهی علماء و مراجع قرار گرفته است و تنها موردی كه جايز شمرده شده و همه هم در آن، اتفاقنظر دارند، موضوع اذان است که میتواند صدای بلندگو، در بيرون از ساختمان مسجد يا حسينيه و در هر جای ديگری، پخش گردد. منطقی و عقلانی هم همین است اینکه مزاحمت برای آسايش مردم، به هر شكلی كه باشد، حرام است و گناه و از نظر حقوقی و قضايی نيز، جرم است و حتی قابل پيگيری؛ بنابراين امسال هم که به این شکل شروع شد و تا آخر آن نیز، ادامه داشت؛ انتظار میرود و امیدواریم پس از این، متوليان امور و گردانندگان مجالس وعظ و خطابه، حواسشان بیشتر جمع باشد و تنها، با خطکش قرآن و سنت، جلو بروند و مراعات حال مردم را بكنند تا برای مردم، احیاناً مزاحمتی ايجاد نشود؛ آنهم با نام دین و به نام دین.
در کشور ما، یکی از مشکلات هم، از آنجایی شروع شد و میشود که یک قهرمان ورزشی آمد عضو و رئیس شورای شهر شد؛ یک فوتبالیست آمد هنرپیشه شد؛ کارشناس کشاورزی آمد به مسائل فرهنگی پرداخت و خیلی از موارد دیگر. به نظر من، هرکسی، در جای خودش باشد و در تخصص خودش، جلو برود و ارائه کار بدهد، بهتر است.
در اواخر سال قبل، برای چندمینبار، ناپرهیزی کردم و بدون درنظرگرفتن درآمد ماهیانهام و صرفاً، بهخاطر راحتی و قرار گرفتن در سر راهم، در آستانه چهارشنبهسوری، در تبریز یا بهقولی، در شهر اولینها، خودم را قاطی آدمپردرآمدها کردم و وارد یک آجیلی مشهوری شدم.
همه، در بیرون و در صف، ایستاده بودند؛ دم در، بهنظرم، 20 دقیقهای، منتظر ماندم؛ این زمان، برای شخص بیحوصلهای چون من که حتی برای کارهای خیلی ضروری و مهمتر، مانند حضور در یک دندانپزشکی هم، به خاطر همین زمان تلفشده و معطلی، سختم میشود تا مراجعه کنم یا تأخیر چنددقیقهای دیگران را در جلسات رسمی، برنمیتابم، قابل تحمل نبود.
یک آدم نابالغ به لحاظ عقلی را هم گذاشته بودند دم در تا مردم را انتظام! ببخشد؛ ایشان که ماسک خودش را و حتی آب بینیاش را هم نمیتوانست بهدرستی نگه بدارد، میفرمودند: باید ماسک هم بزنید. از مسؤولیتی که برایش داده بودند، معلوم بود خیلی ذوقزده شده و راضی بود از این موقعیتش؛ احساس یک مدیرکلی که نه، احساس یک مقام ارشد استانی، برایش دست داده بود.
ایشان، قانونی را هم وضع کرده بود؛ میگفت: 20 نفر باید بیرون بیایند و درمقابل، دو نفر بروند داخل. اتفاقاً من در آن آجیلی، آشنا داشتم اما نخواستم از رانت استفاده کنم؛ آنهم به خاطر چندکیلو آجیل و چندتکه باسلوق مراغه. خلاصه، نوبت و زمان تشرف بنده هم رسید.
داخل آجیلی، خیلی شلوغ بود؛ وارد آجیلی که شدم، دیدم همهجا، دوربین مداربسته، کار گذاشتهاند؛ دوربینها، خیلیخیلی زیاد بودند؛ طوری که از هر جهت و از هر زاویه، زیرنظر بودی و دیده میشدی و از این نظر، اندکی هم، شبیه همین نشستهای خبری بود که مد شده و برخی از مدیران برگزار میکنند خودشان گاهی از طرف خودشان! و برای خودشان و برای بیشتر و بهتر دیدهشدنشان؛ نه برای دیدهشدن عملکرد سازمانشان و یا ایجاد شفافیت در عملکرد واقعی سازمانشان. چند نفر هم، پشت مونیتور، داشتند از طریق تصاویر دریافتی از همین دوربینها، مردم و مشتریها را دقیقاً میپاییدند تا یکوقت، دست از پا خطا نکنند و این، نشان میداد که آجیل و سایر خوردنیهای شب عید، در سالهای اخیر، چهقدر مهم و معتبر شدهاند.
یک خانم بزککرده هم، نشسته بود در آنجا؛ من دقیقاً نفهمیدم کارش چی بود؟! یک نفر هم که معلوم بود خودی و از فامیلهای شخص مدیر کارگاه بود، داشت یکریز، آجیل میخورد و به صورت چندشآوری، دهان و لب و لوچهاش را با یک وضعی، با دست خالی، پاک میکرد که با مشاهده، آدم، از آجیلخوردن هم میافتاد.
عوامل فروشگاه، گرچه در ابتدای ورود، تأکید بر استفاده از ماسک میکردند، اما نصف بیشترشان، بهخصوص آن کارگرجماعتی که در زیرزمین، مشغول بودادن و ردیف کردن کارهای تخصصی! آجیل بودند و زودزود هم، با بارشان بالا میآمدند و چندتا هم زیرزبانی، ناسزای ملایمی! به مدیر خودشان و حتی به مشتریهایی که اینچنین، وقتشان را تلف میکردند به خاطر چیزی به نام آجیل، ماسکی به دهان نداشتند.
برخی از مشتریهای حاضر، از فضای داخل، از انواع آجیلهای شیرین و شور و سایر خوردنیهای شب عید و از مشتریها، عکس و فیلم و سلفی میگرفتند! تا احتمالاً اینجوری، به دوستان و آشنایان، نشان بدهند و ثابت کنند که در آجیلی مهمی، حضور دارند و خریدشان را از آن آجیلی دارند میکنند و این، برای من، خیلی عجیب بود.
خلاصه، روز عجیبی بود؛ حتی یک کارگر ساده آجیلی هم، آنروز مهم شده بود؛ طوری که شماره همراهش را میداد و میگفت: زنگ بزنید؛ هماهنگ بشوید! چهقدر رابطهبازی بود در آن فضای کوچک برای رسیدن زود و سریع به آجیل؛ یعنی در این کشور، برای خرید حتی آجیل، آنهم با پول توی جیب خودت هم، باید پارتی و آشنا داشته باشی.
خیلیها که بعد از من آمده بودند، دیدم که چهطور و بهواسطه همین پارتی و آشنا، آجیلهایشان را گرفتند و رفتند و من هنوز، مانده بودم در صف نوبت و هنوز هم، اصرار داشتم به اصل محترمانه و باوقار برخوردکردن. ظاهراً، اینجورجاها، مثل خیلی از جاها، محترم بودن، کارساز نیست و اصلاً به درد نمیخورد و سرت، حسابی کلاه میرود.
آن قدیمها، وقتی به یک آجیلفروشی، مراجعه میکردیم، تا ما انتخابهایمان را میکردیم، چندتا پسته و فندق میدادند و تا وزن میکردند، چندتایی آجیل و شیرینی خورده بودیم؛ آجیلفروشها، مهربان بودند و خوشبرخورد و خنده بر لب؛ الان که دیگر آجیل، حسابی گران شده و چهارمغزها کم مانده به جای کیلویی، دانهای حساب بشوند، دیگر این تعارفات هم، برچیده شده و محلی از اعراب ندارند.
من آنروز، یک ساعت و ربع از زمانم را، با دست خودم و بیخودی، تلف کردم؛ البته یک کار تقریباً مفیدی هم انجام شد؛ درست، وقتی نوبتم شد، آشنایی زنگ زد و پرسید: کجایی؟ گفتم: در آجیلی، گیر کردهام. گفت: برای من هم، یک کیلو بگیر. بعد از خرید آنروز، خودم را مذمت کردم و هنوز هم دارم مذمت میکنم خودم را که چرا این زمان را صرف چیزی که مربوط به شکم و به یک نیاز دانی میشود، کردم و اکنون هم، واقعاً پشیمانم؛ هم از بابت پولی که پرداخت کردم و بیشتر از آن هم، به زمانی که از دستم پرید.
آنروز، مدیر و صاحب مغازه، گوشهایش انگار نمیشنید! و این هم، خیلی عجیب بود؛ یعنی من چندبار، برایش معترض شدم؛ حتی داد زدم سرش؛ طوری که در وسط همهمه مشتریهای مغازه، خیلیها متوجهم شدند اما مدیر، فقط داشت همینجوری نگاه میکرد! او زل زده بود به من؛ انگار، مغزش، بهکلی، از کار افتاده بود و تعطیل شده بود مغز و عقلش.
او برخلاف ظاهری شیک و لباسهایی اتوکرده – که مرا به یاد شیوه مدیریتی از نوع «ژست مدیریتی» و به یاد برخی از مسؤولان و مدیران مرده و زنده خوشظاهر و بدباطن میانداخت که موهایشان را روغن میزدند و دکمه بالایی کتشان را هم میبستند و فقط مانده بود یک رژ لب و یک دور لبی هم بزنند اما درکل کاری هم از دستشان برنمیآمد، میانداخت که هرروز، هزاران لعنت هم برای زنده و مرده چنین مدیرانی که حتی صبحانه و ناهار و شامشان هم، در اداره و از اداره بود، بفرستی، باز هم کم است – کار خاصی نمیکرد و مثل مجسمه، ایستاده بود. اینها درواقع همان مدیران دکوری هستند که گوششان هم، سنگین است یا نمیشنود و چهقدر هم شباهت داشت شیوه مدیریتی این مجموعه کوچک آجیلفروشی به شیوه مدیریتی برخی از ادارات فشل ما که هنوز هم، به شیوه سنتی، اداره میشوند.
اخیراً، شاهد کشته شدن پلنگ قائمشهری با شلیک گلوله یکی از مدیران محیط زیست بودیم؛ ساعاتی بعد از آن نیز، خبر دیگری مبنی بر کشته شدن یک خرس قهوهای در نقطهای دیگر از ایران و در روستای کنازق شهرستان نمین را دریافت کردیم که هیچکدام از اینها، توجیهی ندارد و همه توضیحاتی که در رسانهها داده شد از سوی مسؤولان، تنها یک توجیه بود و درواقع، وقوع این اتفاقات، حاکی از آن است که ما هنوز هم، آگاهیهای لازم و ابتدایی در مورد حیات وحش نداریم و برایمان، چندان اهمیتی هم ندارد. پیدا شدن لاشه پلنگی دیگر در جویبار و ماجرای شکار خرس و حتی خالی کردن شکمش در فیلبند آمل، همه اینها برمیگردد به اینکه بیشتر مردم ایران، از نظر آگاهیهای زیستمحیطی و حیات وحش، در پایینترین سطح و وضعیت ممکن، قرار دارند.
یکی از بیشعوریها و حماقتهایی که مسبوق به سابقه هم است و در سالهای پیشین نیز، از سوی برخی از پدر و مادرها و در تاریخهای بهخصوصی، مانند: 1397/07/07، 1398/08/08، 1399/09/09، رخ داده است و بدیهی است که هیچ پشتوانه عقلی و منطقی هم ندارد و دوباره و در جریان سال جدید نیز، در مورخ 1401/01/01 ، در جریانش قرار گرفتیم، این بود که شاهد حضور برخی از زنان باردار، در صف زایمانهای زودتر از موعد و رخ دادن فاجعهای مجدد شدیم؛ آنهم در این وضعیت کرونایی و تراکم بالای برخی از بیمارستانها و این، در حالی است که به گفته پزشکان و صاحبنظران این حوزه، حتی یک روز هم، برای رشد و آمادگی جنین، مؤثر است؛ لذا، دوباره، تعدادی کودک خواهیم داشت با تاریخ تولد رند و دل خوشکن برای والدین اما بسی مشکلدار و بیمار. ضروری است تا این فرهنگ جدید یا درواقع، بیفرهنگی جدید که با استقبال برخی از پزشکان و ماماها هم مواجه میشود! به دلیل واضحی که باعث میشود آمار زایمانهای از طریق عمل سزارین هم، بالا رود، برچیده شود.
به عنوان یک شهروند ایرانی، تقاضا دارم و پیشنهاد میکنم کسانی که صاحب قلم یا صاحب تریبون هستند و مسؤولیتی دارند یا صاحب رسانهای میباشند، از هماکنون، فرهنگسازی کنند برای سال بعد و سالهای بعد و کاری کنند تا جلوی این کار، به صورت جدی، گرفته شود و انتظار میرود به جهت تکرار این رویه، قانون سفت و سختی را هم، برای والدین و هم، برای پزشکان حوزه زنان و زایمان تدوین کنند تا دیگر، شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم.
اینروزها، صدای کلاغها را در شهر میشنوی؛ شبیه ضجّههای عاشق دورهگردیست که بیوفایی ثانیهها را حلقه بهگوش دارد. در هوایی سرد و برفی، در هیاهوی شهر، در میان انواع آلودگیهای شهری و انسانی!، با شتابی عجیب اما با عشق و با وجد و حالی تمام، شاخههای شکسته افتاده بر روی کف خیابانها را، بدون توجه به عبور ماشینهای بیتوجه، جمع میکنند تا آشیانهای خوب و محکم در برابر بادها و طوفانهای روزگار، برای خود و جوجههای خود، جور کنند.
آنها، هیچ تقویم و سالشماری در اختیار ندارد؛ اما بوی بهار را، با تمام وجود، احساس کردهاند؛ حتی اگر در ابتدا، همراه با برف سنگینی هم، بوده باشد؛ آنها، هیچ توجهی، به اطراف و اطرافیان! ندارند؛ آنها، هیچ توجهی، به بوقهای ممتد، بیخود و غیرضروری سواریها و صداهای بلند آهنگهای برخاسته از سواریهای با رانندگان مشکلدار متعلق به گروه محجوران الکیخوش ندارند و در کار خودشان و در عشق و ادامه زندگی خودشان، خیلی، مصمم هستند؛ حتی سنگ پرتابکردنها و ساچمه درکردنهای با استفاده از تفنک بادی تفریحی توسط کودکان بازیگوش درسنخوان بیتربیت و حتی بزرگسالان کمعقلی که دنبال شکار کلاغ و اسیرکردن جوجههایشان هستند هم و من خودم بارها دیدهام این صحنهها را، نمیتواند در تصمیم آنها، اندکخللی ایجاد کند؛ آنگاه، در اینطرف، برخی از انسانها را – که خیلی هم ادعایشان میشود در فهمیدن و ممکن است حتی پزشک و جرّاح و استاد دانشگاه هم بوده باشند- میبینی آن آشیانهای را هم که سالهاست با چه زحمتی ساختهاند، تنها با یک توافق – که در این توافق، برخی از وکلایِ طمعکارِ نادانِ تنها به جیب اندیش هم، سهیم، یار و یاور و کاتالیزور میشوند و گاهی، اطلاعیه هم میکنند و میچسبانند به در و دیوار تا وسوسه کنند مردم را و کسی هم، جلودارشان نیست، – به هم میریزند؛ از هم میپاشند و آتش به آشیانهشان میزنند؛ فرقی هم به حالشان نمیکند اینکه این توافق، در شب عزیزی بوده باشد؛ شب عیدی باشد یا اینکه در یک روز معمولی، بوده باشد. گاهی، برخی از ما انسانها، باید از همین کلاغهای سیاهِ سفیداندیشه هم، چیزی یاد بگیریم.
یک مطلبی هم راجع به این درب عرض کنم: این «ب»، در کنار «در»، از کجا آمده است؟! ما در فارسی، چیزی به نام «درب» نداریم و آن «دربی» را هم که دیدهایم، عربی است؛ «دَرْب» که جمعش، هم «دُرُوب» و هم، «دِرَاب» است، به معنی راه، دروازه فراخ و نهایتاً، «در» بزرگ مثل «دری» از نوع دروازه شهر است که در قدیم، موضوعیت داشته نه «در» امروزی و «در» خانههای فسقلی 45 متریِ بیشتر ماها.
در کتاب تاریخ قم که متعلق به سده چهارم هجری است نیز، آمده: قم را چند راه است و چند «درب» و چند میدان. روشن است که در این متن نیز، «درب»، به معنای دروازه، به کار رفته است؛ درحالی که در بالای سردر و در روی شیشه مغازه همه فروشندگان این درهای تازه مدشده بزرگ و کوچک ضدسرقت و ضدسارق و ضدآب و ضدمیهمان! و ضد همهچیز با رویه چوبی و فلزی و … و با طرحهای مختلف آبشاری و کرکرهای و … ، بدون استثناء، این کلمه «درب» را خواهید دید؛ یکچیزی هم در اینجا عرض کنم و آن، اینکه: آقادزده، معمولاً از «در» تشریف نمیآورند که «در»، ضدسرقت بوده باشد یا موافقسرقت! و عجیب هم نیست اینکه با وجود اینهمه «درِ» ضدسرقت، باز هم، سرقتها و آمارها، سر جایش است و انجام میگیرد.
این را هم گفته باشم: بازکردن هیچ نوع «دری» برای سارقان حرفهای، غیرممکن نیست و اگر سارقان، فرصت زیادی داشته باشند و ایجاد سروصدای زیاد و نور، برای آنها، مشکلساز نباشد، احتمالاً موفق به بازکردن هر نوع «در» حتی ضدسرقتی هم، خواهند بود. یک نفر هم در میان فروشندگان، به جایی، به منبعی، به یک استاد ادبیاتی، مراجعه نکرده است و به یک کتاب لغتی هم، رجوع نکرده است تا بداند و بفهمد قضیه، از چه قرار است؟ و رئیس و رؤسای رسیدگی به اسامی اماکن و مغازهها هم، چیزی نگفتهاند ظاهراً! و مانع نشدهاند و همه هم، از دم نوشتهاند: «درب» و ما چهقدر، مقلد خوبی هستیم از همدیگر در بیشتر موارد.
من، تمامی درفروشیهای همین تبریز را یکییکی، گشتهام و نگاه کردهام تابلوهایشان را؛ یک نفر، «در» ننوشته و همه، «درب» نوشتهاند. با بررسی متون ادبی و فرهنگ لغاتی، همچون: دهخدا، عمید، معین و فرهنگ فارسی، نتیجه میگیریم که کاربرد واژه «در»، بسیار کهن و در عین حال، فراوان میباشد؛ در حالی که واژه «درب»، قدمت چندانی ندارد و آن را من و تو، درست کردهایم و داریم استفاده میکنیم ازش.
به نظر میرسد: استعمال «درب»، بهعنوان یک کلاس! و چیزی در مایههای پرستیژ! و یا برای رسمینویسی! میباشد که عمومیت بیشتری هم، یافته است؛ یعنی ما یکجورایی، ترجیح میدهیم «درب» بنویسیم تا «در» و «در»، به نظر ما، یک چیزی کم دارد و ناقص است! خلاصه اینکه: کاربرد واژه «درب» به جای کلمه «در»، قطعاً نادرست میباشد. قصد جسارت ندارم؛ شاید کاربرد کلمه «درب»، توسط صنوف در و پنجرهسازی و درفروشی و یا توسط سایر اصحاب حرفههای دیگر، چندان اهمیتی نداشته باشد و انتظاری هم از این عزیزان نیست؛ اما استفاده و تکرار آن، توسط اهالی قلم، استادان دانشگاه، صدا و سیما و … ، پسندیده و مورد انتظار نیست.
بعضیها، به جای «لعنت» میگویند: «نعلت» و این البته در میان آذریزبانها، بیشتر رایج است؛ مثل به جای هم استفاده کردن ق و غ و گ در گفتهها و نوشتهها و یا مثلاً به جای مسابقه، مساقبه به کار بردن.
امروز در صدا و سیما، یک مسؤولی داشت سخن میگفت در یکی از شبکههای مهم و سراسری؛ به جای اینکه بگوید نباید «عدول» بکنند، گفت: نباید «عبور» بکنند! خوُب همانمعنا و مفهوم را شاید تا اندکی برساند؛ اما معلوم بود که ایشان، «عدول» را از همان ابتدا، «عبور»! میدانسته و در طول عمرش هم، به کلمه «عدول»، برخورد نکرده است و همینجوری شنیده و بد شنیده و باز، یادم میآید یک سخنرانی، در پشت میکروفون که ایستاد، گفت: بنده، قصد سخنرانی نداشتم؛ دوستان، امر فرمودند و من هم، «اتّصال»! امر کردم؛ به جای این که بگوید «امتثال» امر کردم؛ معلوم بود این کلمه را شنیده و درواقع، به صورت سماعی یادگرفته اما هیچوقت، آن را در روی صفحه کاغذ کتاب، ندیده.
ما در فارسی، تنوین نداریم؛ در حالی که این کلمات «خواهشاً» و «گاهاً»، دیگر دهان هر مسؤول و غیرمسؤولی هم، افتاده است و هی، تکرار میشود؛ این «خواهشاً» هم که دیگر خیلی چندشآور شده است؛ برخی مجریهای تلویزیون هم، در برنامه زنده سراسری، «خواهشاً» میگویند.
ما چیزی به نام «نهار» نداریم و «ناهار»، درست است. لیل و «نهار» در زبان عربی، به معنی شب و روز میباشد؛ یعنی وقتی کسی میگوید: برویم نهار بخوریم، یعنی درواقع، میگوید: برویم روز بخوریم!! همه که نه اما بیشتر غذاخوریها، از کلمه «نهار»، استفاده میکنند.
املای عدد 60 ، به صورت «شصت»، درست میباشد و املای بزرگترین انگشت هر دست یا پا، به صورت «شست» درست است که اینها هم گاهی اشتباه و به جای هم، به کار میروند.
در بیشتر مواقع، من دیدهام در سخن و در نوشتهِ حتی آن آدمباسوادها! هم، به جای «اعاده» حیثیت که معنایش برگرداندن آبرو میباشد که یک بحث حقوقی است – «اعاده حیثیت قانونی: هرگاه به جهت گذشتن مدتی که قانون معین کرده و عدم محکومیت جدید کیفری به حکم قانون و بدون حکم دادگاه، حیثیت مجرم به او باز گردد و اهلیتی را که از دست داده، به دست آورد، این معنی را اعاده حیثیت قانونی گویند. در مقابل اعاده حیثیت قانونی، اعاده حیثیت قضایی قرار میگیرد؛ در این حالت، محکوم به حکم جزایی، از طریق صدور حکم دیگر، حیثیت او بازمیگردد.» – از «ادّعای» حیثیت استفاده میکنند که آدم، کمی هم خندهاش میگیرد و یک نشاط درونی! هم ممکن است حاصل شود! و همه اینها، برمیگردد به اینکه ما، مطالعهمان، خیلی پایین است.
فرق ما با کشورهای توسعهیافته هم، یکیاش هم، همین است که در اینجا، کسی که به جایگاهی میرسد یا مثلاً حتی گواهینامه رانندگی میگیرد، دیگر نیازی برای مطالعه مجدد، نمیبیند؛ چون بهزعم خویش، به آن جایگاهی که میخواسته، رسیده و دست یافته؛ لذا، دیگر نیازی به مطالعه ندارد! بعضاً، کسی که به پست و مقامی میرسد، – فرقی هم ندارد حتی در بخش خصوصی هم بوده باشد، وقتی کسی مدیر یک مؤسسهای میشود، مدیر یک کارخانهای میشود، – دیگر نیازی به مطالعه نمیبیند و حتی در حوزه کاری خودش هم، مطالعه نمیکند؛ در کشورهای توسعهیافته، وضعیت، دقیقاً برعکس است و کسی که به هر جایگاهی، چه شغلی، چه دولتی و یا چه غیردولتی میرسد، در تلاش است تا مطالعه خود را توسعه دهد و قانع نیست به وضعیت فعلیاش.
من امروز با یک راننده بین راهی، همراه شدم؛ میگفت: من هرروز باید مطالعه کنم و این، جزو برنامهام است و چهقدر خوشحال و امیدوار شدم از این برنامه روزانه وی و دو شماره اخیر نسخه کاغذی نشریه یادآوری را هم دادم تا مطالعه کند؛ تذکر نمیدادم، داشت در همان پشت رل، تیترهایش را میخواند.
بعداً، چنانچه فرصتی فراهم شد، درباره غلطنویسی، باز هم، مطالبی در حد وسع، بیان خواهد شد. اگر تمایل و علاقه داشتید، به گروه ما هم، سر بزنید.
در اینجا و در این فرصت، بر خود وظیفه میدانم به خاطر تشویقها و ذرهنوازیهای شما خوانندگان محترم، تشکر صمیمانه و خالصانه خودم را اعلام نمایم.
در مورد طولانیترین متن فارسی بدون نقطه که خبرش، قبلاً و توسط برخی از خبرگزاریها و رسانههای مختلف نیز، منعکس شد، عرض میکنم: بنده اگر کاری کردهام، از خودم نبوده است و در سایه عنایات الهی و به دلیل تشویقهای مستمر شما بزرگواران در طول نوشتن این متن و پس از آن، بوده است که مرا مصممتر کرد.
برخی از دوستان و علاقهمندان، هنوز هم، مکرر تماس میگیرند و پیام میگذارند و یا حضوری، درخواست متن کامل بدون نقطه را از بنده میکنند. چنانکه قبلاً هم عرض کردم، این متن، در حال طی مراحل ثبت و بررسی در مبادی مربوط است و چنانکه شما محترمان میدانید، درصورت درج آن به این صورت، حاشا از محضرتان، احتمال و امکان هرگونه سوءاستفاده از متن و درج آن به نام شخص یا اشخاص حقیقی و حقوقی دیگر و تبدیل به کتاب و … وجود دارد که اثبات آن برای بنده، اندکی مشکل میشود و وقتگیر؛ لذا از این بزرگوارانی که لطف دارند، درخواست میکنم فرصت دهند و صبور باشند و اجازه دهند تا در اسرع وقت، به بهترین شکلی، این اتفاق بیفتد تا به صورت چاپ در قالب کتاب یا به صورت کتاب گویا و یا سایر اشکال، ارائه گردد؛ اما به احترام شما بزرگواران، برای اینکه حرف شما هم، روی زمین نیفتد و بیاحترامی تلقی نشود، چندجملهای را در اینجا میآورم تا خواسته شما فرهیختگان را اطاعت کرده باشم:
«… ادامه دعوا سر سَروری و سرداری در ادارهها، صدمهها دارد و حال و احوال محسوس ما هم، سَمرها دارد. مُلک، در عدل و داد، دوام دارد که العدل، اساس الملک. رأی مردم، در همه عرصهها، مهم آمد و هر گروهی هم که رأی آوَرد، معمولاً مُکرَّم میگردد. رأی کم مردم، او را دلسرد کرد. عمرسعد، طمع ری کرد و همراه سوارها، سوی امام سوّم و علمدار امام سوم آمد. حرمله کمدل، در آوردگاه و رو در روی امام سوّم، کم آورد و دورادور، عمل کرد. امام دوّم، صلح کرد اما مرام امام سوّم، امام اصلاحگر، در معرکه و مرام همه امامها، مآلاً همسو میگردد. راه امام سوم، راه ما و مرام او، مرام همه ما، میگردد… دعواها و اهمالکاریهای عدهای مسؤول معاملهگر، صدای مردم را درآورد… مماطله عدّهای مسؤول وصلهدار کماراده در مصدر امور مهم، عامل رکود امور اداری و دلسردی صلحاء میگردد… او معمولاً مردم محروم در دهکهای درآمدی اول، دوم و سوم را کمک میکرد… هوای ارم و دارالسلام دارم در سرم. ماه و سال و عمر هم، سر میرسد؛ مرگ، کمی دلهره دارد؛ اگر اَعمال کمی همراه داری. در محکمه عدل الهی، مالک اصلی، همه را گرد هم میآوَرد. گدا و سائلِ حمد و سورهام در دوره ورای مرگم. اطاله کلام، گاهی صدمهها دارد؛ میروم؛ وداع و درود. لمحه دلدار، مرا گوارا آمد. هرکسی، در هر دوره آمدهای، مراسله مرا مطالعه کرد و سلام و درودی داد مرا؛ کَرَمی داد مرا؛ مددی داد مرا؛ گوهری داد مرا؛ کمکی کرد مرا و حمدی حواله و عطاء کرد مرا، دادار و کردگار، او را مراد روا دارد. الهی، ارواح همه مادرهای والا و صالحه را و روح مادر مرا هم، مسرور دار. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد».
برای آندسته از عزیزانی که در جریان موضوع نیستند، عرض میکنم: چنانکه در خبرها هم، بعضی از شما بزرگواران خواندهاید، متن کامل این نوشته، شامل بیش از 7500 کلمه است که در 12 صفحه آماده شده و تکمیل آن، هنوز هم، ادامه دارد که به محض اتمام و انجام اقدامات جدید و ارائه و عرضه کامل آن، از همینجا، به نظر علاقهمندان محترم، خواهد رسید. این متن، طولانیترین متن فارسی بدون نقطه و یک کار نوشتاری هنری بینظیر و منحصربهفرد است.
گوش شیطان کر، چشم شیطان کور؛ جای خوشحالی است که فعلاً، سککشی، مدتی است قطع شده ظاهراً و گزارشی در این خصوص، از نقاط مختلف استان، به گوش نمیرسد؛ البته اگر برخی از رسانههای معدود ابن الوقت بگذارند و مسؤولان را تحریک نکنند با بولدکردن برخی از وقایع جزئی و استثنایی و همراه با تصاویری از تجمع سگها در برخی از نقاط شهری که آهای ائله شد؛ آهای بئله شد و مردم ترسیدند؛ حمله شد از طرف سگها و کودکان نمیتوانند به مدرسه بروند و از این حرفها که گاهی در فضاهای مجازی همین رسانهها هم داریم میبینیم، وضعیت بهتر هم خواهد شد؛ شما به سگ حمله نکن؛ سگ به شما حمله نمیکند.
اکنون، سگهای بلاصاحب داخل شهری، طوری شرطی شدهاند که از انسانها، بهشدت واهمه دارند؛ یعنی غذا هم که میبری برایشان، فرار میکنند و اعتمادی ندارند. رسانه یادآوری، در سال اخیر «1400» و قبل از آن، به صورت شخصی و حقیقی و با مشورت و با کمک و همکاری حامیان حیوانات در سطح استان، بارها، موضوع سگهای رهاشده را، از طریق شهرداران وقت تبریز، استانداران وقت چند سال اخیر آذربایجان شرقی، رییس دادگستری آذربایجان شرقی و همچنین، معاون حقوقی قوه قضاییه، پیگیری کرده که نتایج آن را امروز، میبینیم و امیدواریم این روند، ادامه یافته و سگکشی، به طور کلی و مطلق، قطع شود.
در شماره بعدی یادآوری هم، مثل همیشه، همراه ما باشید. همیشه، موفق و شاد و سلامت باشید.