داستانک
-
روایت سکته دیرهنگام
میگن: اونقدیمها، در شهرستان اهر، قصاب پير اما تنومندی، – با صورتی سرخ، طوریكه مويرگهای صورتش هم، پيدا بوده، –…
بیشتر بخوانید » -
گوشماهی یا گوشِ ماهی؟
برایم جالب است بدانم اینکه کلمه گوشماهی یا بالیققولاغی* را کدام بزرگوار! باسوادی! برای نخستینبار ساخته یا ترجمه کرده و رواج…
بیشتر بخوانید » -
کیسهزباله پر از طلا و جواهرات!
زیرنظر گرفته بود؛ مدتی بود داشت تعقیبش میکرد؛ اون میدید که چهطور، اون زرگره، هر روز، دستتنها، همه اون طلاهارو،…
بیشتر بخوانید » -
شاید فردایی نباشد
همکارم گفت: شما هر روز این آقارو که میبینی، فقط یه سلام میدی؛ رد میشی؛ امروز باهاش گرم گرفتی و…
بیشتر بخوانید » -
اغتشاش!
یکی از همشاگردیهایم که ظاهراً حوصلهاش هم، به سر رسیده بوده، خم میشود و از روی شیطنت کودکانه، یک سنگریزه…
بیشتر بخوانید » -
فریب این بوقلمونهای لذیذ و رنگارنگ را نخورید!
متأسفانه، در جاده، ماشین دیگری نبود تا با همکاری اون، دنبال ماشینم بروم؛ ناگزیر، همراه با بوقلمونِ در دستم، اونطرف…
بیشتر بخوانید » -
اعتیاد را نمیشود پنهان کرد؛ دیر یا زود، دستتان رو خواهد شد
پدر و مادر، ممکن است امروز، چیزی رو بخوان از فرزندانشان پنهان کنند و آنها هم شاید نفهمند و متوجه…
بیشتر بخوانید » -
اعتماد
دستمو گرفت ببوسه، کشیدم. چند روز بعدش، معرفی کردم بره کارخونه کارشو شروع بکنه. مدیرعامل بهم گفت: تضمین میکنین شما…
بیشتر بخوانید » -
تکرار دست دادن
چند روز دیگه، دوباره در خیابون دیدمش؛ روی یه پلهای نشسته بود؛ رفتم جلو؛ سلام کردم؛ گفتم: «دستمو گرفتی، میخوام…
بیشتر بخوانید » -
السلام علیک یا ابوالفضل العباس
السلام علیک یا ابوالفضل العباس محمدرضا باقرپور در ششم شهریورماه سال 1380 هجری شمسی، برابر با روز سهشنبه، بیست و…
بیشتر بخوانید »