داستانک
-
خواب در پشت میز
به دلیل اینکه معمولاً وقت کم میآرم، مثل بیشتر مواقع، اونشب را هم تا به صبح، نخوابیده بودم؛ در حال…
بیشتر بخوانید » -
داستان حلیم خریدن من
حلیمپز، رفت تا حلیمو آماده کنه و بیاره؛ کمی طول کشید. قبلاً، در جاهای دیگه، انواع ادویه و عسل و…
بیشتر بخوانید » -
دستمال یقه
در مدرسه، هر روز ناظم مدرسه، نگاه میکرد تا کسی یهوقت، خارج از این متحدالشکلی! نباشد که بهنظر میرسد، بیشتر…
بیشتر بخوانید » -
عشق خیابانی
تو عاشق نیستی؛ تو هوسرانی داری میکنی و من نمیذارم ادامه بدی؛ نه تنها من بلکه هیچ بابایی نمیذاره.
بیشتر بخوانید » -
حرف حساب
خانم، بلافاصله میگه: «پس شما، نمیتونید عملاً مشکلی را حل کنید؛ کسی میتونه مشکل ما رانندههای تریلی را حل کنه…
بیشتر بخوانید » -
گفتوگوی کوتاه امروز من، با یک معتاد
بابا این شمارهرو دورقمیش کن دیگه؛ خوُب، دورقمی نکردهای، حداکثر سه رقمیش کن؛ چهاررقمیش کن؛ این هم دیگه اختلاس نیست…
بیشتر بخوانید » -
حرف حساب!
امروز، در راه مرکز استان به یکی از شهرستانها، یه آقای روستایی که همراه زنش و اون پشت، نشسته بود،…
بیشتر بخوانید » -
خیانت در امانت
بهم گفت: کتابارو داده! به یهنفر دیگه و اون هم، دیگه اینجا نیست؛ استاد دانشگاهه و شخص مهم و محترمیه!…
بیشتر بخوانید » -
فراموشی
روز آخر شده بود اما هنوز حرفی از پولش به میان نیامده بود؛ البته برایم زیاد اهمیتی نداشت پولش اما…
بیشتر بخوانید » -
معالجه الاغ
هیچکس، کمکی نکرد و یه جواب درست و حسابی نداد بهم؛ خودم را تنها احساس میکردم؛ هرکسی، یه چیزی، گفت؛…
بیشتر بخوانید »